جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 66
نمايش فراداده

اشتر او را آسيبى نزند.

مالك اشتر گفت : صلاح است كه يكباره به قبيله عك حمله كنيم و جمعشان را بر هم زنيم شايد در اين صورت عمروعاص را به چنگ آوريم و نابود كنيم . پس مردان قبيله مذحج به فرمان مالك اشتر حمله كردند، و آنان را عقب بردند تا به خيمه معاويه و سرا پرده او رسيدند، در اين حمله هشتاد نفر از قبيله عك كشته و بقيه زخمى مجروح شدند، مالك اشتر بر عمروعاص نيزه اى زد كه با زخمى عميق گريخت و خود را به داخل خيمه انداخت . معاويه در آن روز متحير و وحشت زده شد.

در اين حمله ، ام سنان مذحجيه كه بانوى شجاع و از دوستداران على عليه السلام بود بر بلندى ايستاد و قوم خود را به جنگ با اهل شام تحريض ‍ و تشويق مى كرد و آنان را شجاع و دلير مى خواند و اهل شام را دشنام مى گفت .

معاويه كه اين وضع را مى ديد و صداى تشويق و اشعار سنان را مى شنيد، و از غصه به هم مى پيچيد، چون شب فرا رسيد، به خواص خود گفت : سخنان ام سنان در دشنام اهل شام ، براى من تلخ ‌تر از كشتن هشتاد مبارز من است . اگر پيروز شوم او سخت عقوبت مى كنم .

حكايت ام سنان (68) با معاويه

بعد از شهادت اميرالمؤ منين على عليه السلام كه حكومت به دست معاويه افتاد، روزى ام سنان براى رفع مشكلى و درخواست حاجتى از مدينه به شام نزد معاويه رفت ، اجازه ملاقات خواست چون به نزد معاويه شست ، معاويه گفت :

اى ام سنان ! آن سخن هاى زشت و دشنام هايى كه در جنگ صفين به اهل شام مى دادى و قوم خود را بر ما تحريض مى كردى به ياد دارى ؟ ام سنان گفت : بلى ، اما اسلاف تو، بنى عبد مناف ، بعد از عفو بار، ديگر بازخواست نمى كرد. تو نيز چنين با* معاويه گفت : راست مى گويى ولى تو در روز جنگ صفين در مردانگى على عليه السلام و دون همتى و زبونى اهل شام شعرها مى گفتى .

ام سنان گفت : بلى اشعارى را هم مى گفتم ، اگر اميرالمؤ منين على عليه السلام زنده بود من هرگز به نزد تو نمى آمدم ، چون او را از جان خود بيشتر دوست مى داشتم . و الحق كه وى سزاوار اين چنين تعريف و توصيف هم بود. تازه زبان من از وصف صفات حميده على عليه السلام قاصر است ، و يكى از هزار را نمى توان توصيف كرد.

معاويه پرسيد: حاجت تو چيست ؟ ام سنان گفت : مروان بن حكم عامل تو در مدينه بر مردم مسلمان ستم مى كند و قبيله مرا بازخواست مى كند، از تو مى خواهم او را از اين كار باز دارى .

معاويه : وعده اجابت به ام سنان داد و يك شتر و ده هزار درهم هديه به او عطا كرد و او را راهى مدينه كرد.

توطئه معاويه

اميرالمؤ منين على عليه السلام اشعث بن قيس رئيس قبيله كنده را بنا به عللى از رياست عزل و علم او را به حسان بن مخدوج از قبيله ربيعه سپرد. جماعتى از بزرگان قبيله كنده به خشم آمدند و به قوم ربيعه اعتراض كردند و آشوب و غوغا به راه انداخته و به يكديگر ناسزا مى گفتند.

حسان بن محدوج برخاست و به اشعث بن قيس گفت : اين علم قوم من از آن تو باشد و پرچم تو را براى خودم بر مى دارم .

اشعث گفت : معاذالله ، اين كار را نمى كنم .

چون خبر عزل اشعث به معاويه رسيد، شاعر مخصوص خود را فرا خواند، و گفت : ابياتى چند در وصف اشعث بسراى و او را تهييج كن تا به سوى ما آيد.

چون آن ابيات به قوم كنده رسيد؛ شريح بن هانى مذحجى برخاست و گفت :

اى اهل يمن ! معاويه قصد نفاق و شقاق در ميان ما را دارد تا برادران را به جان هم اندازد؛ معاويه دشمن خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين على عليه السلام است ؛ هوشيار باشيد و از مكر و