جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 67
نمايش فراداده

حيله او غافل نباشيد!

ياران على عليه السلام جواب معاويه را با شعرى نيكو دادند.

چون معاويه از اشعث بن قيس ماءيوس شد، لشكر خويش را به مبارزه و پيكار با اهل عراق ، فرمان داد.

و نعمان بن جبلة قضاعى رئيس قبيله قضاعه را به حضور طلبيد و گفت : اى نعمان چرا ميدان را ترك كرده عقب نشستى ، و حال آن كه شما قبيله قضاعه از عيان لشكر و شجاعان ميدان هستيد، امروز همه قبايل با علم هاى خويش ‍ روى به جنگ آوردند ولى من شما را نديدم ، موجب توقف شما چه بوده است ؟ نعمان گفت :

اى معاويه ! خودت بر سر سفره رنگين مى نشينى و مجالسى با شكوه ترتيب مى دهى ولى هر روز ما را به جنگ با مبارزان حجاز و پهلوانان عراق و تيراندازان كوفه و شمشير زنان بصره مى فرستى . هر روز هم ما را به جنگ با على بن ابى طالب عليه السلام تحريض مى كنى ، حال اين كه در مقابل سپاه نيرومند پسر ابو طالب جنگيدن ، كار آسان نيست . تو پيغام داده اى كه مرا از سردارى قضاعه عزل مى كنم و كسى ديگر كه به زعم تو، از من شايسته تر و ناصح تر و مشفق تر است به جاى تو مى گمارم . آيا حق من همين است ، اگر من دين خود را به دنيا فروخته بودم و اطاعت تو را بر متابعت على عليه السلام اختيار نمى كردم ، اين چنين سخنى را نمى شنيدم .

معاويه گفت : راست مى گويى ، اما مالك اشتر و سعيد بن قيس هر روز بر لشكر ما حمله مى كنند و جمع كثيرى را مى كشند، از تو و قبيله قضاعه توقع دارم تا از هجوم آنان جلوگيرى كنيد.

نعمان با شنيدن سخن معاويه لباس رزم پوشيد، شمشير حمايل كرده و به همراهى قبيله قضاعه به لشكر اميرالمومنين عليه السلام حمله نمود، مالك اشتر و سعيد بن قيس همراه با افراد قبيله همدان و مذحج در مقابل آنان ايستادند و نبردى سخت آغاز شد. عاقبت نعمان و جمع زيادى از قبيله قضاعه كشته شدند. چون خبر هلاكت نعمان به معاويه رسيد در ظاهر تابى كرد و ناله سرداد اما در دل دوست داشت او كشته شود چون فهميده بود او ميل و ارادت قلبى به على بن ابى طالب عليه السلام پيدا كرد.

مناظره

لشكرهاى شام و عراق به همديگر نزديك شدند، مردى از اصحاب اميرالمؤ منين على عليه السلام به نام ابى (69) نوح كه از متكلمين صاحب فضل و علم بود، به على عليه السلام گفت :

يا اميرالمومنين ، آيا اجازه سخن گفتن با ذى الكلاع كه مردى از اقوام ما و فعلا از سرداران اهل شام است مى فرمايى ؟ اميد است او را به خويش ‍ جذب كنم .

اميرالمومنين فرمود: انصراف مردى مثل ذى الكلاع كارى دشوار است . تو مخيرى او را ملاقات كنى يا برايش نامه بنويسى .

ابى نوح در مقابل لشكر معاويه ايستاد و ذى الكلاع را به گفت و گو فرا خواند.

ذى الكلاع از معاويه اجازه خواست ، معاويه گفت : يقين دارم تو بر هدايت و او بر ضلالت است و شك ندارم كه تو بر حق و او بر باطل است ، اما اختيار با توست .

پس ذى الكلاع در مقابل ابى نوح آمد و گفت : هر سخنى دارى ، بيان كن ؟ ابى نوح گفت :

من دوست تو هستم و نصيحت من به تو سزاوارتر از ديگران است .

بدان معاوية بن ابى سفيان در اين جنگ خطا كار است ، و شما او را پيروز مى كنيد؛ معاويه از آزاد شدگان فتح مكه است كه خلافت بر او جايز نيست ، به غلط ادعاى خلافت دارد و شما به خطا او را متابعت مى كنيد و موافق او هستيد. در طلب خون عثمان به خطا مى رود و شما به پيروى او به خطا مى رويد، چون عثمان وارثى غير از معاويه دارد، و معاويه ، اميرالمؤ منين على عليه السلام را به دروغ متهم به قتل عثمان مى كند و شما او را به خطا تصديق و يارى مى كنيد.

اى ذى الكلاع ! در زمان قتل عثمان ما در مدينه حاضر بوديم و شما غايب ، و ما بهتر از شما مى دانيم .

مسلمان ريختن خون او را مباح دانسته و او را كشتند.

خداى تعالى در روز قيامت خيرالحاكمين است ، بعد از كشته شدن عثمان ، مردم از مهاجر و انصار و غير آنان به نزد اميرالمؤ منين على عليه السلام رفته و او را از خانه بيرون كشيده با ميل و رغبت براى خلافت