جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بيعت كردند.اى مرد حميرى ! اگر اميرالمؤ منين على عليه السلام را براى خلافت مسلمين از معاويه مستحق تر و اولى تر نمى دانى ، پس از قريش كسى را كه در شرف و فضيلت و علم و سابقه دينى مساوى و همطراز با على عليه السلام سراغ دارى ، معرفى نما.ذى الكلاع گفت : اى ابا نوح ! نصيحت هاى دوستانه تو را شنيدم ، اما آيا مى توانى عمار ياسر را حاضر كنى تا با عمروعاص ساعتى مناظره و گفت و گو كند و ما بشنويم و حقيقت آشكار شود؟ ابو نوح در بين لشكر گشت و عمار ياسر را ديد و ماجرا را تقرير كرد. عمار ياسر با سى نفر از مهاجر و انصار كه به جز دو نفر از كسانى بودند كه در جنگ بدر در خدمت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله جهاد كردند، در مقابل لشكر معاويه ايستاد ذى الكلاع به همراهى ابو نوح در طلب عمروعاص روان شد، عمرو بر بلندى ايستاده بود و مردم را به جنگ تشويق مى كرد.ذى الكلاع گفت : اى اباعبدالله ! آيا در بين شما مردى صادق ، مشفق ،ناصح و خردمند است تا با عمار ياسر به گفت : گو بنشيند.عمروعاص پرسيد، اين مرد كيست كه همراه توست ؟ گفت : اين پسر عم من از اصحاب على عليه السلام است و فعلا در حمايت من است تا به لشكر خويش برگردد.عمروعاص گفت : در چهره او سيماى ابو تراب را مى بينم .ابو نوح گفت : بلكه سيماى ياران مصطفى صلى الله عليه و آله و اصحاب اميرالمومنين عليه السلام را مشاهده مى كنى ، ولى در روى تو سيماى ابو جهل و فرعون را مى بينم .ابوالاعور سلمى شمشير كشيد و گفت : اين كذاب لئيم كه سيماى ابو تراب دارد ما را دشنام مى دهد، بايد او را بكشم .ذى الكلاع گفت : اى ابوالاعور! خاموش باش و بر جاى خود بنشين ، او پسر عم من است با او عهد كردم و به اين جا آوردم تا شبهه اى را كه در اين كار داريد شما را آگاه كند، اگر تعرض كنى تو را با شمشير ادب مى كنم .عمروعاص رسيد: آيا عمار ياسر در ميان شماست .ابو نوح گفت : بلى در لشكر ماست و در قتال و پيكار با شما بسيار جدى و مصمم است و اكنون تو را به مناظره او مى خوانيم .عمروعاص گفت : اكنون در كجاست ؟ ابو نوح گفت : عمار ياسر با سى نفر از بزرگان مهاجر و انصار منتظر توست . عمروعاص با ياران خود به سوى عمار ياسر حركت كرده تا به همديگر رسيدند، از اسب فرود آمدند و نشستند.عمروعاص سخن آغاز كرد و گفت : لا اله الا الله .عمار ياسر گفت : كلمه توحيد را در حيات پيامبر هرگز به زبان نياوردى ، اينك نيز خطبه به رسم جاهليت آغاز كن ، سخن آن كسى كه در اسلام ذليل و پست است و در ضلالت و گمراهى رئيس محاربين بوده است باز گو.رئيس تو معاويه از كسانى است كه با محمد مصطفى صلى الله عليه و آله در حياتش خصومت داشت و جنگ كرد و در بين امت او فتنه افكند، تو را ابتر پسر ابتر گويند، پيوسته دشمن محمد صلى الله عليه و آله و خاندان او بودى و هستى .عمروعاص به خشم آمد و گفت : اى عمار تو بى عيب و نقص نيستى ، اگر بخواهم عيب تو آشكار و تو را رسوا مى كنم .عمار گفت : بله ، اگر بگويى گمراه بودم ، خداى تعالى به بركت اسلام هدايتم كرد. اگر بگويى وضيع بودم خداى تعالى مرا شريف كرد. اگر بگويى ذليل بودم خداى تعالى مرا عزيز كرد، اگر از اين سخنان بگويى راست گفتى ، اما اگر بگويى خدا و رسول (ص ) را ساعتى و بلكه لحظه اى خيانت كرده باشم دروغ گفتى .اما بيا در اين مجلس از آن چيزى كه براى آن جمع شديم سخن بگوييم ، اى عمروعاص ! داستان كشتن عثمان بن عفان را بهتر از هر كسى مى دانى !در بين مردم ، جمعى او را فرو گذاشته و جمعى بر كشتن او تحريض و ترغيب مى كردند تا اين كه طايفه اى او را محاصره كردند و او چهل روز در سراى خويش محبوس بود و به او اجازه رفتن به نماز جمعه و جماعت را