سواره همگى با شنيدن آواز عمار ياسر جمع شدند، سپس همگان صداى تكبير بلند كرده بر لشكر شام حمله كردند. جنگ را با شمشير آغاز كرده ، مى زدند و مى كشتند تا شمشيرها يا كج شده يا مى شكستند، پس از آن با نيزه به مبارزه پرداختند و گروهى نيز با سنگ و سنگ ريزه پيكار مى كردند، تا آن كه از دو لشكر، بيش از هزار نفر كشته و جمع كثيرى مجروح شدند. هر دو لشكر چنان متحير و سرگردان شدند كه اردوگاه خود را نمى شناختند عراقى از شامى و شامى از عراقى جايگاه قبيله خود را مى پرسيد و يكديگر را با دشنام و ناسزا راهنمايى مى كردند.
با فرا رسيدن شب دو سپاه از همديگر فاصله گرفتند.
شبانگاه مردى از بزرگان شام به نزد معاويه رفت و گفت : اى معاويه ! هفت صد مرد جنگى از اهل شام كشته شد و حال اين كه از اصحاب على عليه السلام فقط اندكى كشته شدند، اى همه گرفتارى ، رنج و محنت را از تو مى بينيم ، چون جماعتى مثل عمروعاص ، بُسر بن ارطاة ، عبدالرحمن بن خالد و عتبة بن ابى سفيان و از اين قبيل افراد را بر ما به فرماندهى مى گمارى و حال اين كه اينان ساعتى در ميدان جنگ مانده ، سپس از ميان گرد و غبار خود را به كنار كشيده ، نظاره گر و تماشاچى مى شوند، اگر مردانى از خودمان را به اميرى انتخاب كنى در فرمان تو هستيم وگرنه ما را به تو حاجتى نيست ، دست از ما بردار تا به خانه هاى خويش برگرديم . سپس با خشم عصبانيت معاويه را ترك كرد.
پس از مدتى معاويه او را فرا خواند، گفت : اى برادر حميرى من بعد از اين هر كسى را دوست داريد به فرماندهى و اميرى شما مى گمارم و خاطر آسوده داريد، و بدانيد جز رضاى شما عمل نمى كنم .
معاويه لشكر شام را در ميدان تعبيه و اصحاب خود را منظم و مرتب نمود و هر قبيله را به امرى ماءمور كرد.
سپس گفت : اى اهل شام ! شكست روزهاى گذشته را فراموش كنيد. امروز از شما مى خواهم در جنگ جد و جهد وافر نماييد و عزم خويش را محكم كنيد، تا پيروز شويم ، هر كسى حاجتى دارد بيان كند تا اجابت كنم و رضايت او را به دست آورم .
اشعريون و جمعى از قبيله عك برخاستند و گفتند:
اى معاويه ! به همراه تو با على بن ابى طالب عليه السلام جنگيديم در حالى كه در قلب هاى ما دوستى على عليه السلام است شكى در باطل بودن تا و حقانيت على بن ابى طالب عليه السلام نداريم ، بلكه يقين داريم كه على عليه السلام بر هدايت و تو بر ضلالت هستى و خوب مى دانى از مال دنيا چيزى نداريم و از تو عطا و هديه مثل شتر و مزارع توقع داريم ، اگر مى خواهى در خدمت تو باشيم و جان را نثار كنيم عنايت ويژه اى بنما والا عنان اسب را بر مى گردانيم و به سوى على بن ابى طالب عليه السلام مى رويم ، در خدمت على عليه السلام اگر چه مال دنيا نيست ، اما از آخرت خطى و بهره اى نصيب ما مى شود.
معاويه گفت : هر چه مى خواهيد بگوييد تا برآورده كنم .
قبيله عك گفتند ما مواجب و انعام مى خواهيم .
اشعريون گفتند: ملك هاى حوران ثنيه را به ما و وارثين ما واگذار كن .
معاويه گفت : خواست شما را اجابت كرده و آن چه خواستيد به شما واگذار مى كنم .
چون اين قضيه در بين لشكر اميرالمؤ منين على عليه السلام منتشر شد، جماعتى كوتاه انديش كه دينى كامل و اعتقادى خالص و فكرى صائب نداشتند، حب مال دنيا آنان را به طمع انداخت و به جانب معاويه روان شدند.
اما منذر بن حفصه همدانى به نزد على عليه السلام آمد و گفت : يا اميرالمومنين ! اگر چه قبيله عك و اشعريون دين خود را به دنيا فروخته و ضلالت را بر هدايت ترجيح دادند و از معاويه وعدهايى از اموال و چهارپايان و املاك گرفتند تا به جنگ با ما همت كنند، ما آخرت را به جاى دنيا و عراق را به جاى شام برگزيديم و به آن راضى هستيم و هرگز، را رها نمى كنيم و يقين مى دانيم كه آخرت ما بهتر از دنياى آنان و عراق ما خوش تر و پر نعمت تر از شام آنهاست و امام ما فاضل تر و هدايت يافته تر از امير آنان است ، همگى كمر همت بسته و تا پاى جان در ركاب تو خواهيم بود تا خاطر مبارك مكدر نشود، سپس شعرى انشاء كرده ، به خدمت اميرالمومنين عليه السلام رسانيد، حضرت از وفادارى او و همچنين از شعرى كه سروده بود مسرور و دلشاد شد. او را به پيش خود خواند و ميان دو چشمان او را بوسيد و فرمود: بشارت باد تو را، اميد دارم كه