نمى دانست كه ملافتحعلى چنين عادتى دارد.
روزى يكى از دوستان در راهى او را ديد و گفت : من فلان شخصى را كه در اين ايام فوت كرده در عالم خواب ديدم و احوالش را پرسيدم ، گفت : در سختى و دشوارى عقاب الهى بودم تا اينكه فلانى (ملا فتحعلى ) دو ركعت نماز براى من خواند، همان موجب نجات من از عذاب قبر گرديد، خدا پدرش را رحمت كند كه چنين احسانى به من كرد و هديه اى برايم فرستاد.
مرحوم ملافتحعلى گفت : آرى من براى همه ارادتمندان اهلبيت عصمت و طهارت (ع ) كه فوت مى كنند، اين نماز را مى خوانم كه دو ركعت است در ركعت اول پس از حمد، خواندن آية الكرسى و در ركعت دوم بعد از حمد، ده بار سوره قدر را بخواند (و بعد از نماز بگويد: خدايا ثواب اين نماز را به قبر فلانكس برسان .)
از شيخ بهاء الدّين عاملى معروف به شيخ بهائى (متوفى 1031 ه.ق ) نقل شده كه گفت : روزى به ديدار يكى از عرفاى صالح و اهل حال كه در يكى از مقبره هاى قبرستان اصفهان ماءوا گزيده بود رفتم ، دمى با او نشستم و احوال پرسيدم ، او گفت من ديروز در اين قبرستان حادثه عجيبى مشاهده كردم و آن اينكه : جماعتى را ديدم جنازه اى را آوردند و در اين قبرستان در فلان موضوع دفن كردند و رفتند، پس از ساعتى بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد كه از بوهاى خوش اين دنيا نبود، حيران شدم و به اطراف نگريستم ببينم اين بوى خوش از كجا مى رسد، ناگاه جوان خوش قامت و رعنا چهره اى كه لباس زيبا پوشيده بود وارد قبرستان شد و كنار آن قبر رفت و نشست ناگاه مفقود گرديد، خيلى تعجب كردم (كه خدايا اين جوان كه بود؟ و كجا رفت ، آيا در درون قبر رفت ، پس چرا بيرون نيامد؟!!...) همچنان بهت زده بودم ، ناگاه بوى بسيار بدى به مشامم رسيد كه پليدتر از هر بوى بدى بود، به طرف چپ و راست نگاه كردم ، ديدم سگى وارد قبرستان شد، و به سوى آن قبر مى رفت ، تا به آن قبر رسيد و همانجا پنهان شد، من بيشتر تعجب كردم ، ناگاه ديدم آن جوان از قبر بيرون آمد ولى بسيار بدحال و بدهيئت شده بود، مى رفت ، من عقب او رفتم و از او خواهش كردم كه حقيقت حال را بيان كند.
او گفت : من عمل نيك اين ميّت بودم ، و ماءمور بودم كه در قبر او جاى بگيرم و مونس تنهائى او در تاريكى قبر شوم ، ناگاه اين سگى كه ديدى آمد، اين سگ عمل زشت او بود، وارد قبر شد، من خواستم او را بيرون كنم ، تا وفادارى را به صاحبم ابراز نمايم ، آن سگ مرا دندان گرفت و گوشت مرا كند، و مرا چنانكه مى بينى مجروح كرد و بر من غالب شد و نگذاشت در قبر بمانم ، ناگزير ميّت را واگذاشتم و از قبر بيرون آمدم .
شيخ بهائى هنگامى كه اين جريان را از آن عارف شنيد، فرمود: (( راست گفتى ، به عقيده ما اعمال انسان به صورتهاى مناسب خود، مجسم مى گردد. ))
يكى از علما و حكما و فيلسوفان ، محقق شيعه محمدبن حسن ، معروف به (( خواجه نصير طوسى )) است كه در 11 جمادى الاولى سال 597 ه.ق در طوس متولد شد و بسال 672 (ذيحجه ) در سن 75 سالگى در بغداد وفات كرد، قبرش در كاظمين است ، و روى سنگ قبرش نوشته شده و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد: (( و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه عار گشوده بود. )) و در تاريخ فوت او اين رباعى را گفته شده :
نقل شده روزى نامه اى بدست اين عالم بزرگ رسيد كه با كلمات زشت از او بدگوئى شده بود، از جمله اين سخن زشت را خطاب به او نوشته بودند يا كلب : (( اى سگ پسر سگ . )) خواجه نصير، جواب آن نامه را با كمال متانت نوشت ، از جمله نوشت اينكه به من سگ گفته اى صحيح نيست ،