بر زبان گر بگذرد لفظ خبر
كلب در دنبال عابد پو گرفت
زان دو نان ، عابد يكى پيشش فكند
سگ بخورد آن نان دگر دادش روان
كلب ، آن نان دگر را نيز خورد
همچو سايه از پى او مى دويد
گفت عابد چون بديد اين ماجرا
صاحبت غير دو نان چيزى نداد
ديگرم از پى دويدن بهر چيست ؟
سگ به نطق آمد كه اى صاحب كمال
هست از وقتى كه بودم من صغير
گوسفندش را شبانى مى كنم
گه به من از لطف نانى مى دهد
گاه از يادش رود اطعام من
روزگارى بگذرد كاين ناتوان
گاه هم باشد كه اين گبر كهن
چون كه بر درگاه او پرورده ام
هست كارم بر در اين پير گبر
تو كه نامد يك شبى نانت بدست
از در رزّاق رو برتافتى
بهر نانى دوست را بگذاشتى
كرده اى با دشمن او آشتى