پيامبر (ص ) لبخندى زد و به عباس (ع ) فرمود: (( باز گرد خداوند چشمت را روشن خواهد كرد، تو باب الحوائج هستى ، و از هر كه بخواهى شفاعت كن و خداوند به بركت وجود تو، اين جوان بيمار را شفا داد )) ، آنگاه از خواب بيدار شدم .
دعبل خزاعى از شاعران آزاده بود كه با اشعار خود از حريم امامان (ع ) دفاع مى كرد و ياد آنها را در خاطره ها زنده مى نمود.
پسرش علىّ بن دعبل مى گويد: لحظات آخر عمر پدرم دعبل فرا رسيد ديدم در حال جان دادن است ، در آن حال رنگش تغيير كرد و صورتش سياه شد و زبانش گرفت و با اين حال مرد، من درباره حقانيت مذهب او (مذهب تشيّع ) در شك افتادم كه آيا حق است يا نه ، اگر حق است پس چرا پدرم در حال جان دادن اين گونه بد حال گرديد؟ (كه نشانه عاقبت بد است )، همچنان اين شك و ترديد در من بود و حيران بودم تا اينكه پس از سه روز پدرم را در عالم خواب ديدم كه لباس سفيد در تن داشت و كلاه سفيد بر سرش بود، گفتم : اى پدر، خدا با تو چه كرد؟ گفت : پسرم ! آنچه را هنگام جان كندن از من ديدى كه صورتم سياه شد و زبانم گرفت به خاطر آن بود كه من در دنيا شراب خورده بودم ، و همچنان در آن حال بودم تا اينكه رسول خدا (ص ) ملاقات نمودم كه لباس سفيد در تن داشت و كلاه سفيد بر سرش بود، به من فرمود: تو دعبل هستى ؟ گفتم : آرى اى رسول خدا.
فرمود: از اشعارى را كه در شاءن فرزندان من سروده اى بخوان ، من اين دو شعر را خواندم :
لا اضحك اللّه سنّ الدّهر ان ضحكت و آل احمد مظلومون قد قهروا مشرّ دون نقوا عن عقر دارهم كانّهم قد جنوب ماليس يغتفر (( اى دندان روزگار، خداوند تو را نخنداند، اگر روزى خنديد، با اينكه آل محمّد (ص ) مظلوم واقع شده و توسط دشمنان مورد خشم قرار گرفتند.
آنها طرد شده و از خانه هاى خود تبعيد گرديدند به گونه اى كه گويا گناه نابخشودنى نموده اند )) .
پيامبر (ص ) فرمود: احسنت ، سپس از من شفاعت كرد و لباس و كلاه خود را به من داد، همين لباس و كلاهى كه مى بينى ، اهدائى آنحضرت است .
رضاخان در 24 اسفند سال 1256 شمسى در آلاشت سواد كوه مازندران به دنيا آمد و در تاريخ 4 مرداد 1323 در سن 67 سالگى بر اثر سكته در ژوهانسبورگ (واقع در آفريقاى جنوبى ) از دنيا رفت ، جنازه اش را به مصر بردند و پس از حدود شش سال ، آن را به ايران آوردند.
رضاخان در سوم اسفند 1299 در تهران كودتا كرد و به عنوان (( سردار سپه )) بر ارتش مسلط شد و در 21 آذر 1304، از طرف مجلس فرمايشى مؤ سسان به سلطنت رسيد، و همه دوران سلطنت او شانزده سال بود و در سال 1320 بر اثر ورود متفقين (انگليس ، شوروى و آمريكا) در جنگ جهانى دوّم ، از ترس اسارت بدست قواى روس ، از ايران گريخت ، و نخست او را به جزيره موريس انگلستان بردند و سپس از آنجا به جزيره ژوهانسبورگ و در آنجا مرد.
رضاخان ، قبل از كودتا نخست با زنى بنام صفيّه ازدواج كرد و از او صاحب يك دختر بنام (( همدم السّلطنه )) شد (كه داستانش در جلد اول اين كتاب داستان ششم آمده است ).
دوّم ين همسر او (( تاج الملوك )) مادر محمّدرضا بود، اين زن دختر يك مير پنج بود و اصلا از اهالى آذربايجان شوروى بود كه پس از انقلاب بلشويكى به ايران آمده بود.
رضاخان از اين زن داراى چهار فرزند به اين ترتيب شد: شمس ، محمّدرضا، اشرف (دوقلو) و عليرضا.
سومين زن همسر رضاخان زنى بنام (( توران )) از طايفه قاجار بود كه در سال 1306 با وى ازدواج كرد، و پس از