حنفيه بود، او را محمد بن حنفيه خواندند.
در ماجراى دفن جنازه مطهر امام حسن مجتبى (ع ) وقتى كه عايشه همراه آل مروان ممانعت كردند كه جنازه را كنار قبر پيامبر (ص ) دفن نمايند، در اين موقع ، عايشه بر قاطرى سوار شده بود.
محمد حنفيه به او گفت : (( اى عايشه روزى بر قاطر و روزى بر شتر سوار مى شوى تا با بنى هاشم دشمنى كنى ، نه مالك نفس خود هستى و نه در جاى خود مى نشينى )) .
عايشه از روى طعن گفت :
(( اى پسر حنفيه ، اينها (حسين عليه السلام و...) كه سخن مى گويند، فرزندان فاطمه (ع ) هستند، ولى تو چه كاره اى ؟! )) .
امام حسين (ع ) به عايشه رو كرد و فرمود: (( تو مى خواهى محمد حنفيه را از فاطمى ها دور كنى ، سوگند به خدا او زاده سه فاطمه است ،
1- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن مخذوم
2- فاطمه دختر اسد بن هاشم
3- فاطمه دختر زائدة بن رواحه )) .
در جنگ جمل كه بسال 36 هجرى در سرزمين بصره ، بين سپاه على (ع ) و سپاه عايشه ، به وقوع پيوست ، نخست پس از اتمام حجت ، على (ع ) به سپاه دشمن حمله كرد، و اركان آن را متزلزل نمود، سپس پرچم را بدست پسرش محمد حنفيه داد و فرمود: لشكر سختى بر دشمن وارد آورد...
جمعى از ياران ، وقتى كه شجاعت بى نظير محمد حنفيه را ديدند، به اميرمؤمنان (ع ) عرض كردند: (( اگر فضائل خاصى كه براى حسن و حسين (ع ) قرار داده شده نبود، هيچكس را بر محمد حنفيه مقدم نمى داشتيم )) .
امام (ع ) در پاسخ فرمود: اين النجم من الشمس والقمر: (( ستاره كجا و خورشيد و ماه كجا؟ )) (يعنى محمد حنفيه ستاره است ولى حسن و حسين خورشيد و ماه هستند).
ياران عرض كردند: (( ما هرگز محمد حنفيه را همپايه حسن و حسين (ع ) نمى دانيم ، امام (ع ) فرمود: اين يقع ابنى من ابنى بنت رسول الله : (( فرزند من كجا و فرزند دختر پيامبر كجا؟ )) .
شخصى به محضر مبارك امام حسين (ع ) رسيد و پس از سلام گفت : (( اى فرزند پيامبر (ص ) سؤالى دارم )) .
امام فرمود: بپرس .
او پرسيد: (( بين ايمان و يقين ، چقدر فاصله است ؟ )) .
امام فرمود: (( به اندازه چهار انگشت )) .
او پرسيد: چگونه ؟ امام فرمود: ايمان ، آن چيزى است كه شنيده باشيم ، و يقين چيزى است كه آن را ببينيم ، و بين گوش و چشم ، چهار انگشت فاصله است .
او پرسيد: بين زمين و آسمان ، چقدر فاصله است ؟ امام فرمود: (( به مقدار استجابت يك دعا )) .
او پرسيد: بين مشرق و مغرب چقدر فاصله است ؟.
امام فرمود: (( به اندازه سير يك روز خورشيد )) .
او پرسيد: (( عزت انسان در چيست ؟ )) .
امام فرمود: (( در بى نيازى از مردم )) .
او پرسيد: زشت ترين چيزها چيست ؟ امام فرمود: (( فسق و گناه در پيرمرد، سختگيرى و تندى در فرمانروا، دروغ از افراد سرشناس و بزرگ ، بخل از ثروتمند، و حرص و آز، از دانشمند )) .
او عرض كرد: اى فرزند پيامبر (ص ) راست فرمودى ، اينك از تعداد امامان آگاهم ساز.
امام فرمود: (( آنها همانند برگزيدگان بنى اسرائيل ، دوازده نفر مى باشند )) .