داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 237
نمايش فراداده

توبه مردى طاغوتى ، و وفاى امام صادق (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوبصير(يكى از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام ) مى گويد:

همسايه اى داشتم ، از گماشته هاى طاغوت عصر بود و از اين راه (با رشوه و چپاول ) ثروت بسيار براى خود انباشته بود، مجلس عيش و نوش و ساز و آواز تشكيل مى داد، زنان آوازه خوان را دعوت مى كرد، و شراب مى نوشيد، و با اين كارها مرا كه همسايه اش بودم آزار مى داد، چند بار او را نهى از منكر كردم ، نپذيرفت ، بسيار اصرار كردم كه دست از اين كارها بردار، سرانجام به من گفت :

(فلانى ! من يك شخص گرفتار هستم ، ولى تو يك انسان شريف و دور از آلودگيها هستى ، اگر مرا به مولايت امام صادق (ع) معرفى كنى ، اميد آن دارم كه به وسيله تو و راهنماييهاى آن امام ، از اين گرفتارى نجات يابم ).

گفتار او در قلبم اثر كرد، وقتى كه به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، ماجراى آن همسايه را به عرض آقا رساندم ، امام صادق (ع ) به من فرمود: هنگامى كه به كوفه بازگشتى ، او به ديدارت مى آيد، به او بگو:

(جعفر بن محمد(ع ) مى گويد: كارهاى زشت خود را ترك كن ، و آنچه بر گردنت هست ، ادا كن ، من براى تو ضامن بهشت مى گردم ).

هنگامى كه به كوفه بازگشتم ، عده اى از جمله آن همسايه بديدارم آمدند، وقتى كه خانه خلوت شد، پيام امام صادق (ع ) را به او رساندم ، او تا اين سخن را شنيد گريست ، گفت :

(تو را به خدا آيا امام صادق (ع ) به تو چنين گفت ؟).