داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 484
نمايش فراداده

پند ابليس به موسى (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت موسى (ع ) در جائى نشسته بود، ناگاه ابليس (پدر شيطانها) كه كلاه رنگارنگ بر سر داشت نزد موسى (ع )

آمد، وقتى كه نزديك شد كلاه خود را (به عنوان احترام ) از سر برداشت ، و مؤ دبانه نزد موسى (ع ) ايستاد.

موسى : تو كيستى ؟

ابليس : من ابليس هستم .

موسى : تو ابليس هستى ؟ خدا تو را از ما و ديگران دور گرداند.

ابليس : من آمده ام به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى بر تو سلام كنم .

موسى : اين كلاه چيست كه بر سر دارى ؟

ابليس : با (رنگها و زرق و برقها) اين كلاه ، دلهاى انسانها را مى ربايم .

موسى : به من از گناهى خبر بده كه اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پيروز مى شوى و هر كجا كه بخواهى افسار او را به آنجا مى كشى .

ابليس :

اذا اعحبته نفسه ، و استكثر عمله ، و صغر فى عينه دنبه .

سه حالت گناه است كه اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چيره مى گردم :

1 - هنگامى كه او خودبين شود و از خودش خوشش آيد

2 - هنگامى كه او عمل خود را بسيار بشمرد

3 - هنگامى كه گناهش در نظرش كوچك گردد.(494)