تسبيح گفتن سنگ ريزه در دست شريف وي كه مرآت قدرت اللّه بود . و به جز اين معجزات آن مقتدا بسيار است ، بلكه بيشتر از آن است كه به بيان آيد .
در بيان آنكه واجب است كه پيغمبر معصوم باشد از همؤ گناهان كبيره و صغيره عمدا وسهوا زيرا كه اگر چنين نباشد اعتماد كردن به قول او حاصل نمي شود ، پس فايدؤ بعثت و غرض از آن منتفي مي گردد ، و آن خود بر حق تعالي مُحال بود ، پس عصمت بني ناچار باشد . و عصمت عبارت است از لطف حق تعالي كه شامل حال مكلّف شود ، چنانكه با وي داعي نگذارد كه وي را دعوت كند به ترك طاعت يا ميل دهد به ارتكاب معصيت ، با وجود قدرت وي براي ترك و ارتكاب ، و اگر نه مستحق مدح و ثواب نبودي .
در بيان آنكه عصمت پيغمبر بايد كه از اوّل عمر تا به آخر باشد نه همين در زمان دعوتو هدايت زيرا كه دلها مطيع و منقاد نمي شوند فرمان كسي را كه در زمان سابق عمر وي از وي انواع معاصي از كباير و صغاير صادر شده باشد و نفسها نفرت مي نمايند از وي . پس انتفاء غرض و فايدؤ بعثت كه مستلزم عبث بود لازم آيد ، و آن از حق تعالي مُحال بود .
در بيان آنكه واجب است كه پيغمبر از همؤ اهل زمان خود فاضلتر و بزرگتر بود والاّ لازم مي آيد كه تقديم دهد حكيم علي الاطلاق مفضول ناقص مستكمل كم فضيلت را بر افضل و كثيرالفضل و كامل و مكمّل . و اين قبيح بود ، هم از روي نقل ، چنانكه خداي تعالي گفت : « أفَمَن يَهدِي إلي الحَقّ أحَقُّ أن يُتَّبعَ اَمّن لا يَهِدِّي إلاّ أن يُهدي فَمالكُم كَيفَ تَحكَمُونَ » ( يونس / 10 / 35 ) ، يا لازم آيد ترجيح بلا مرجّح اگر مساوي باشد با ايشان در فضل ، و آن مُحال بود .
در بيان آنكه واجب است كه پيغمبر منزه باشد ج بايد منزه باشد ج از آنكه در سلسلؤ آباء و اجداد وي مردم دنيّ باشند ، مثل كافر و اهل بدعت و اهل صنعت سهلي ، مثل جولايي ، و همچنين مي بايد كه پاك باشند از آلايش زنا در سلسلؤ امّهات و جدّات خود ، چنانكه فرمود كه : « هميشه نقل مي فرمود حق تعالي نور مرا و نطفه اي را كه خلقتِ من بالقوّه از او بود از پشت پدران به رحم مادران پاكيزه » . و بايد كه مطهّر باشد از اخلاق زشت و صفات بد ، مثل درشت خويي و بخل ، و از معايب خلقت ، مانند جذام و برص و امراض مزمنه ، و از هر چه دلالت كند آن به خسّت آدمي و عدم مروّت وي ، چون بر سرراه يا در بازار چيزي خوردن ، زيرا كه بر تقدير اتّصاف بدين اوصاف و عيوب در نظرها حقير نمايد و در نفس الامر ناقص باشد ، پس نه فاضلتر از غيرخودش باشد و هم كس رغبت به پيروي وي تواند كرد . پس بايد كه خردمند و درست انديشه وصاحب نفس قدسي باشد تاانقياد و اِمتثال وي در اوامر و نواهي آسان دست دهد .
فصل ششم در بيان امامت و در اين فصل پنج مبحث بايد كه مذكور شود .
در بيان آنكه امامت واجب است به حسب حكمت زيرا كه آن عبارت است از رياست و ولايتِ عام بر همؤ انام كه حاصل و ثابت باشد از براي يكي از افراد انساني هم در امور دنيا و هم در امور دين . و در اين خود شكي نيست كه هرگاه ميان مردم بزرگي باشد كه داد مظلوم از ظالم بستاند و ستمكاران را از ستم بازدارد ، اين عين مصلحت بود كه خلق به واسطؤ آن به صلاح نزديك و از فساد دور خواهند بود . پس امامت لطف باشد ، و لطف خود گذشت كه بر خداي تعالي واجـــب است . پس امام تعيين كردن بر خداي واجب باشد ، هم از روي عقل چنانكه دانستي ، و هم از روي نقل چنانكه گفت . « فَسوَفَ يَأتي اللّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَهُ » ( مائدة / 5 / 54 ) .
در بيان آنكه امام بايد كه معصوم باشد والاّ تسلسل لازم آيد ، زيرا كه حاجت به امام از آن جهت است كه منع ظالم كند از ظلم و انتقام ستمديده كشد از ستمكار ، پس اگر خودش غيرمعصوم باشد احتياج به امام ديگر خواهد داشت و اين سخن در آن امام ديگر مي رود ، و همچنين لازم مي آيد كه اين معني الي غيرالنّهايه بكشد ، و آن خود باطل بود ، پس عدم عصمت امام جايز نبود . دليل ديگر بر اين آنست كه هرگاه امام معصيت كند ، پس اگر انكار وي به واسطؤ آن بر ما واجب بود در پيش ما بي اعتبار شود و ما را فايدؤ نصب او برهم خورد ، و ديگر چگونه انكار شخصي توانيم كرد كه به طاعت وي حق تعالي امر كرده باشد ، چنانكه گفت : « أطيعُوااللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولي الأمِرمِنكُم » ( نساء / 4 / 59 ) ، و اولُوالامر امام زمان بود . و اگر گوييم كه انكار ما وي را در آن بر ما واجب نبود وجوب امر معروف و نهي از منكر از ما ساقط شود ، و آن خود مُحال بود چنانكه خواهد آمد . و ديگر چون امام حافظ شرع است ، پس بايد كه معصوم باشد تا زياده و نقصان به شرع راه نيابد . و دليل ديگر آنكه حق تعالي فرمود : « لايَنالُ عَهدي الظالمين » ( بقرة / 2 / 124 ) .
آن است كه امام بايد كه از جانب حق تعالي به نصّ قاطع معين شود نه به اختيار خلق چنانكه مذهب اهل سنّت است ، و نه با خروج با سيف و از اولاد فاطمه بودن با علم و زهد چنانكه اعتقاد زيديان است . و دليل بر آن آنست كه امام معصوم بود در نفس الامر و عصمت از امور باطني بود و خلق را بر باطن اطّلاع نبود ، پس بايد آن به نصّ و تعيين عالم السّر والخفيّات بود . و بايد كه معجزه بر دست او ظاهر شود و خرق عادتي از او صادر گردد تا دلالت كند بر صدق دعواي او .
آن است كه امام بايد كه فاضلتر از رعيّت بود زيرا كه بر تقدير مساوات ترجيح بلامرجّح لازم مي آيد ، و بر تقدير نقصان مرتبه وحال تقديم مفضول بر فاضل لازم آيد ، و اين هر دو باطل بود ، و شّق ديگر خود به غير افضليّت نيست ، پس آن ثابت باشد .