آسیب ‌شناسی مطبوعات

سید محمدعلی داعی نژاد، حسن رضائی مهر، علی اکبر مؤمنی، ابوالقاسم مقیمی حاجی، عباس بصیر، محمد ملک زاده، هبت الله صدر السادات زاده، احمد شجاعی، محمد جواد نوروزی، مهدی اکبری، محمد امین، غلامحسن محرمی، حمید کریمی؛ تهیه کننده: مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه قم؛ با مقدمه و نظارت: عبدالحسین خسروپناه

جلد 3 -صفحه : 51/ 12
نمايش فراداده

مبانى مدرنيسم

براى شناخت مدرنيته و مدرنيسم، به پاره‎اى از اركان و پايه‎هاى مدرنيسم اشاره مي‎كنيم:

1. مبناى معرفت‎شناسى

اولين مبناى مدرنيسم مبناى معرفت‎شناسى يا اپيستمولوژيكال است. اين مبناى معرفت‎شناسى در واقع بدين معناست كه حس و عقل براى آدمى كفايت مي‎كند. اصولاً معتقدين به اين مكتب قايل‎اند كه ما حاجتى به وحي، دين و شريعت نداريم؛ يعنى حس و عقل به شرط حذف دين مي‎باشد و عقلانيتى را مي‎پذيرد كه با عقلانيت دينى سر سازگارى ندارد. بعداً خواهيم گفت كه چرا عقلانيت دين‎دارى با عقلانيت مدرنيته با هم جمع نمي‎شوند. براى روشن شدن اين مطلب يك گزارش اجمالى از سه دوره‎ى عقل‌گرايى غرب ارائه مي‎كنيم:

دوره‎ى اول

عقل در اين دوره در مسيحيت هم واضع وحى و هم تابع وحى بوده است و تلاش مسيحيان بر اين بود تا هرآنچه را به وسيله‎ى تعقل به دست مي‎‎آيد، با دين مسيحيت سازگارى دهند؛ بنابراين، هيچ‎گاه احساس تعارض و چالش بين عقل و وحى نمي‎كردند. اين دوره تقريباً از قرون وسطى شروع و تا اول رنسانس ادامه داشت.

دوره‌ى دوم

اين دوره كه از رنسانس شروع مي‎شود، دوره‎ى عقل مستقل از وحى است، ‌ولى عقلى كه وحى را و هم‎چنين خود عقل را مخلوق خدا مي‎داند. اگر از آغاز رنسانس دقت كنيد، كسانى مثل گاليله و نيوتن و از ميان فلاسفه مثل دكارت، شخصيت‎هايى بودند كه عقل را قبول داشتند و آن را مستقل از وحى ـ نه تابع و واضع وحى ـ مي‎دانستند؛ ولى عقل و وحى را مخلوق خدا مي‎دانستند و معتقد بودند كه در واقع خداوند اين دو نعمت را براى تكامل و هدايت بشر خلق كرده است؛ البته در اين دوره مشكل آن‎چنان حاد و جدى نشد؛ چون آنها بالاخره چيزى را به عنوان خدا قبول داشتند و هرچند قلمرو دين را محدود مي‎كردند، لكن در كنار دستاوردهاى عقلانى دستاوردهاى وحيانى را پذيرفته بودند. گاهى از اين دوره به «نچرال تئولوژي» تعبير مي‎شود؛ چون معتقد به الهيات طبيعى عقلانى بودند.

دوره‎ى سوم

در اين دوره، عقل آفريدگار است. عقلى كه هم آفريننده‎ى خود و هم آفريننده‎ى خداست. عقل در دوره‎ى دوم، مخلوق خدا بود، ولى در دوره‎ى سوم،‌عقل مي‎گويد: اگر خدايى باشد، خدايى است كه مخلوق من است؛ اين منم كه هرجا مصلحت بدانم خدا را مي‎سازم و او را در صحنه‎ى زندگي، علم و جامعه جاى مي‎دهم و هرگاه مصلحت نديدم آن را كنار مي‎گذارم.

در واقع، اين عقل منشأ پيدايش مدرنيته شده است. مدرنيته، وضعيتى است كه چنين عقلى را مي‎پذيرد و به دنبال عقلى است كه رازستيز و راززداست و با عقل‎هاى رازآلوده كاملاً مخالف است؛ بنابراين، اگر مسائلى در دين آمده است كه رازش براى عقل روشن نيست، آن را كنار خواهد گذاشت. براى نمونه، در مذهب ما و عمده‎ى اديان ديگر، آمده است كه براى محفوظ ماندن از بلا بايد صدقه بدهيم؛ يعنى يك ارتباط بين صدقه دادن و رفع بلا وجود دارد و اين ارتباطى است كه دين به ما معرفى مي‎كند و يا مثل ارتباطى كه بين اعمال ما و نعمت و نقمت وجود دارد كه در قرآن از آن ذكرى به ميان آمده است. اين‎ها گزارش‎هايى است كه خداوند به ما داده است. اگر ما با اين عقل بدوى خود، اين ارتباط را بسنجيم، چيزى از آن نمي‎فهميم؛ مثلاً عقل ما ارتباط بين عرضه و تقاضا و نيز رابطه‎ى بين افزايش توليد و نقدينگى را مي‎فهمد؛ از اين رو، طبق آن شروع به برنامه‎ريزى يك‎ ساله، دو ساله و چند ساله مي‎كنيم. عقل در ميان اين‎گونه ارتباط، هيچ‎گونه رازى نمي‎بيند، اما در رابطه‎ى اعمال و نعمات و نقمات، سر و راز مي‎بيند.