صفا مينويسد: «بقاياى آن را عربها بعد از تسلط بر اسكندريه، در سال 641 ميلادى، مطابق با سال 19 هجرى قمرى، توسط عمروبن العاص، در زمان خلافت عمر بن الخطاب سوزاندند كه البته مستندات تاريخى وى قابل خدشه است.1
در حدود سال 100 هجرى، در دوران خلافت عمربن عبدالعزيز، مركز علمى اسكندريه به انطاكيه انتقال يافت و تا دوران خلافت متوكل عباسى (232 ـ 247ق) ادامه يافت.2 از اين زمان، مركز اسكندريه به حران منتقل شد و در دوران معتضد (279 ـ 289) اساتيد زبده اين مكتب، ابواسحاق ابراهيم قويرى، يوحنا بن حيلان و ابراهيم مروزى بودند كه از ابراهيم قويرى به شاگردش، ابو بشر متّى بن يونس منتقل شد و از ايشان به دو تن از شاگردانش، يعنى ابو نصر فارابى و ابو يحيى مروزى، منتقل گرديد. گفته شده كه انتقال حوزه علمى اسكندريه به انطاكيه، به اين دليل بوده است كه انطاكيه نزديك مرز دو امپراتورى عرب و بيزانس قرار داشت و طبيعتاً نقل نسخههاى يونانى به آنجا
1. مرحوم شهيد مرتضى مطهرى با نقل تاريخچهاى از كتابخانه اسكندريه و ماجراى كتاب سوزى آنجا به دست مسلمانان در جريان فتوحات، با انتقاد از نويسندگانى چون قفطى، شبلى نعمان، حاجى خليفه ابوالفرج بن العبرى، عبداللطيف، جرجى زيدان و دكتر ذبيحالله صفا مينويسد: «تا قرن هفتم هجرى، يعنى حدود ششصد سال بعد از فتح ايران و مصر در هيچ مدركى، چه اسلامى و چه غير اسلامى، سخن از كتاب سوزى مسلمين نيست. براى اولين بار در قرن هفتم اين مسئله مطرح ميشود. كسانى كه طرح كردهاند، اولاً هيچ مدرك و مأخذى نشان ندادهاند و طبعاً از اين جهت نقلشان اعتبار تاريخى ندارد و اگر هيچ ضعفى جز اين يك ضعف نبود، براى بياعتبارى نقل آنها كافى بود. ثانياً همه آنها به استثناى ابوالفرج و قفطى وجود شايعهاى را بر زبانها روايت كردهاند نه وقوع حادثه را... ثالثاً نقلهاى قرن هفتم، كه ريشه و منبع ساير نقلهاست، يعنى نقل عبداللطيف و ابوالفرج و قفطى در متن خود، مشتمل بر دروغهاى قطعى است كه سند بياعتبارى آنهاست و علاوه بر همه اينها چه در مورد ايران و چه در مورد اسكندريه، قرائن خارجى وجود دارد كه فرضاً اگر اين نقلها ضعف سندى و مضمونى هم نداشت، آنها را از اعتبار ميانداخت. ر.ك: كتابسوزى ايران و مصر،ص 96؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، ص308 ـ 352. 2. ابن ابى اصيبعه، عيون الانباء، فى طبقات الاطباء، تحقيق نزار رضا (بيجا) دارالمكتبة الحياة، بيتا، ص 135.