نمىكردند. از سوى ديگر بعضى از اعتقادات متعالى تصوّف نيز به جاى اينكه به رشد معنوى جامعه كمك كند، بهانهاى شده بود براى عدهاى فرصتطلب كه سربار جامعه بودند. نفوذ زياد تصوّف نيز گروهى دغل باز و نيرنگ پيشه را وسوسه مىكرد كه تصوّف را وسيلهاى براى دستيابى به اغراض دنيوى خود قرار دهند.
بعضى از شيوخ بزرگ صوفى چون غزالى و قشيرى با درك خطرات انحراف تصوّف سعى كردند كه آن را به شرع نزديك، و بدين ترتيب آنرا، هم از اتهامات وارد شده از سوى فقها مبرى كنند و هم جلوى ابتذال و انحراف آن را بگيرند. عقايد افراطى و انحرافى در تصوّف ـ بهخصوص بعد از حمله مغول ـ رشد يافت و در بسيارى از فرقههاى مذهبى اين عصر، چون حروفيه و قزلباشيه كه ريشه در تصوّف داشتند، نفوذ يافت. در عين حال در همين دوره صوفيان متشرع و عارفان بزرگى وجود داشتند كه هم عالم دينى بودند و هم مرشد مردم در امور معنوى. در بين علماى شيعه نيز تمايلاتى به تصوّف در اين دوره وجود داشت. سيد حيدر آملى (م. بعد از 794 ق.) در اين عصر كوشيد تا تلفيقى از تصوّف و تشيّع را ارائه دهد و در آثار علمى و عملى بعضى از فقهاى اين عصر نيز چون شهيد اوّل و ابن فهد حلّى تمايلات عارفانه مشترك با تصوّف به چشم مىخورد1.
به هر حال بهنظر مىرسد فقها از اينكه صوفى خوانده شوند چندان راضى نبودهاند و اين مسئله بيشتر به سبب راه يافتن اعتقادات مخرّب در تصوّف بوده است. در دوره صفويه، با ورود علماى شيعى به ايران، مخالفت آنها با صوفيان آغاز شد. دعوت از علماى شيعه را مىتوان در جهت اقدامات صوفىزدايى شاه اسماعيل ارزيابى كرد.
1. دكتر كامل مصطفى شيبى، همان، ص 134 ـ 141 و 257 ـ 270.