اشعار جالب و لطيف در نصيحت مادر بدختر
مادرى مىگفت:
مادر مىگفت روزى اين سخن با دختر
من تو را چون جان شيرين دوست دارم دخترم
سالها نازنين چون باغبان پروردمت
خواهم اكنون پندها آويز گوشت كنم
دخترم نيكى و پاكى را شعار خويش ساز
از بد و نيك مىكارى همان را بدروى
تا توانى قدر ساعات و دقايق را بدان
چونكه دانشور شدى بايد كه باشى پارسا
او هوسها دور باش و از خدا غافل مباش
از تو مىخواهم كه مورى را نيازارى ز خود
با همه اهل جهان مهر و محبت پيشه كن
عفت و پرهيزكارى را ز قرآن يادگير
دخترم با اين سخنها من ترا آموختم
تا تو هم روزى بياموزى به فرزندان خويش
شيوه يزدان پرستى عشق و مهر مادرى
اى كه در كاشانه ام همچون فروزان اخترى
تو بنزد مادرت ارزنده تر از گوهرى
اى بسا شبها شدم از خواب و آسايش برى
پند مام خويش را جانا به خوارى ننگرى
نيكى و پاكى بود آئين هر پيغمبرى
اين سخن ها را نپندارى عزيم سرسرى
كسب دانش كن كه نبود به ز دانش زيورى
پارسائى واجب است از بهر هر دانشورى
زانكه نبود جز خدا اندر دو گيتى ياورى
ور خطا ديدى ز ياران از خطاشان بگذرى
آنچه نپسندى به خود مپسند آن بر ديگرى
سوى نيكى ها نباشد به ز قرآن رهبرى
راه و رسم زندگى آئين كودك پرورى
شيوه يزدان پرستى عشق و مهر مادرى
شيوه يزدان پرستى عشق و مهر مادرى
(اين اشعار را از كتاب گلهاى ارغوان نوشتيم).