تفسیر نمونه

ناصر مکارم شیرازی

جلد 9 -صفحه : 440/ 331
نمايش فراداده

كند گفت اينكه من مايل نيستم يوسف با شما بيايد، از دو جهت است، اول اينكه" دورى يوسف براى من غم انگيز است" (قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ).

و ديگر اينكه در بيابانهاى اطراف ممكن است گرگان خونخوارى باشند" و من مى‏ترسم گرگ فرزند دلبندم را بخورد و شما سرگرم بازى و تفريح و كارهاى خود باشيد" (وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ).

و اين كاملا طبيعى بود كه برادران در چنين سفرى به خود مشغول گردند و از برادر غافل بمانند و در آن" بيابان گرگ خيز" گرگ قصد جان يوسف كند.

البته برادران پاسخى براى دليل اول پدر نداشتند، زيرا غم و اندوه جدايى يوسف چيزى نبود كه بتوانند آن را جبران كنند، و حتى شايد اين تعبير آتش حسد برادران را افروخته‏تر مى‏ساخت.

از سوى ديگر اين دليل پدر از يك نظر پاسخى داشت كه چندان نياز به ذكر نداشت و آن اينكه بالآخره فرزند براى نمو و پرورش، خواه ناخواه از پدر جدا خواهد شد و اگر بخواهد همچون گياه نورسته‏اى دائما در سايه درخت وجود پدر باشد، نمو نخواهد كرد، و پدر براى تكامل فرزندنش ناچار بايد تن به اين جدايى بدهد، امروز گردش و تفريح است، فردا تحصيل علم و دانش و پس فردا كسب و كار و تلاش و كوشش براى زندگى، بالآخره جدايى لازم است.

لذا اصلا به پاسخ اين استدلال نپرداختند، بلكه به سراغ دليل دوم رفتند كه از نظر آنها مهم و اساسى بود و" گفتند چگونه ممكن است برادرمان را گرگ بخورد در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر چنين شود ما زيانكار و بدبخت خواهيم بود" (قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ).

يعنى مگر ما مرده‏ايم كه بنشينيم و تماشا كنيم گرگ برادرمان را بخورد، گذشته از علائق برادرى كه ما را بر حفظ برادر وا مى‏دارد، ما در ميان مردم آبرو