حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 101
نمايش فراداده

95. پرهيز از رفتن به نزد نامرد

در شهر بندرى اسكندريه مصر، بر اثر خشكسالى شديد آن چنان آذوقه و خوراك كم شد كه گويى درهاى آسمان بسته شده، و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته بود، پارسايان تهيدست در سخت ترين خطر قرار گرفتند.


  • نماند جانورى از وحش و طير و ماهى و مور عجب كه دو دل خلق جمع مىنشود كه ابر گردد و سيلاب ديده بارانش (251)

  • كه بر فلك نشد از بى مرادى افغانش كه ابر گردد و سيلاب ديده بارانش (251) كه ابر گردد و سيلاب ديده بارانش (251)

در چنين سالى دور از جان دوستان، يك نفر نامرد، كه سخن از وضع او بخصوص در محضر بزرگان، بر خلاف ادب است، و از سوى ديگر ناگفته گذاشتن آن نيز شايسته نيست، كه گروهى آن را حمل بر خمودى گوينده مىكنند، از اين رو در مورد آن نامرد به دو شعر اكتفا مىكنيم كه همين اندك، دليل بسيار، و كشت نمونه خروار است.


  • اگر تتر بكشد اين مهنث را چند باشد چو جسر بغدادش آب در زير و آدمى در پشت (252)

  • تترى را دگر نبايد كشت آب در زير و آدمى در پشت (252) آب در زير و آدمى در پشت (252)

چنين شخصى كه به پاره اى از زندگى او آگاه شدى، در اين سال قحطى، ثروت بسيار داشت، و به تهيدستان پول مىداد، و براى مسافران، سفره غذا فراهم كرده و مىگسترانيد.

در اين ميان گروهى از پارسايان كه بر اثر شدت تهيدستى و ناچارى به ستوه آمده بودند، تصميم گرفتند تا كنار سفره او بروند، در اين مورد براى مشورت نزد من آمدند، من با تصميم آنها موافقت نكردم و گفتم.


  • نخورد شير نيم خورده سگ تن به بيچارگى و گرسنگى گر فريدون شود به نعمت و ملك پرنيان و نسيج، بر نااهل لاجورد و طلاست بر ديوار(255)

  • ور بمير به سختى اندر غار بنه و دست پيش سفله (253) مدار بى هنر را به هيچ كس مشمار(254) لاجورد و طلاست بر ديوار(255) لاجورد و طلاست بر ديوار(255)