در شهر بندرى اسكندريه مصر، بر اثر خشكسالى شديد آن چنان آذوقه و خوراك كم شد كه گويى درهاى آسمان بسته شده، و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته بود، پارسايان تهيدست در سخت ترين خطر قرار گرفتند.
در چنين سالى دور از جان دوستان، يك نفر نامرد، كه سخن از وضع او بخصوص در محضر بزرگان، بر خلاف ادب است، و از سوى ديگر ناگفته گذاشتن آن نيز شايسته نيست، كه گروهى آن را حمل بر خمودى گوينده مىكنند، از اين رو در مورد آن نامرد به دو شعر اكتفا مىكنيم كه همين اندك، دليل بسيار، و كشت نمونه خروار است.
چنين شخصى كه به پاره اى از زندگى او آگاه شدى، در اين سال قحطى، ثروت بسيار داشت، و به تهيدستان پول مىداد، و براى مسافران، سفره غذا فراهم كرده و مىگسترانيد.
در اين ميان گروهى از پارسايان كه بر اثر شدت تهيدستى و ناچارى به ستوه آمده بودند، تصميم گرفتند تا كنار سفره او بروند، در اين مورد براى مشورت نزد من آمدند، من با تصميم آنها موافقت نكردم و گفتم.