حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 106
نمايش فراداده

100. نگاه به زيردست و شكرانه خدا

هرگز از سختى و رنجهاى زمان نناليده بودم، و در برابر گردش دوران، چهره در هم نكشيده بودم، جز آن هنگام كه كفشهايم پاره شد، و توان مالى نداشتم كه براى خود كفشى تهيه كنم. با همين وضع با كمال دلتنگى به مسجد جامع كوفه رفتم، ديدم كه پاهاى يك نفر قطع شده و پا ندارد، گفتم: اگر من كفش ندارم، او پا ندارد، از اين بو بر نداشتن كفش صبر كردم.


  • مرغ بريان به چشم مردم سير و آنكه را دستگاه (263) و قوت نيست شلغم پخته مرغ بريان است

  • كمتر از برگ تره (261) بر خوان (262) است شلغم پخته مرغ بريان است شلغم پخته مرغ بريان است

(آرى هر كس بايد در امور مادى به زير دست نگاه كند، تا آنچه را دارد، قدر بشناسد و شكر بسيار بنمايد.)