هرگز از سختى و رنجهاى زمان نناليده بودم، و در برابر گردش دوران، چهره در هم نكشيده بودم، جز آن هنگام كه كفشهايم پاره شد، و توان مالى نداشتم كه براى خود كفشى تهيه كنم. با همين وضع با كمال دلتنگى به مسجد جامع كوفه رفتم، ديدم كه پاهاى يك نفر قطع شده و پا ندارد، گفتم: اگر من كفش ندارم، او پا ندارد، از اين بو بر نداشتن كفش صبر كردم.
(آرى هر كس بايد در امور مادى به زير دست نگاه كند، تا آنچه را دارد، قدر بشناسد و شكر بسيار بنمايد.)