حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 131
نمايش فراداده

128. حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى

يكى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى كه زيبايى را دوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت:


  • نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى ز ديدنت نتوانم كه ديده در بندم و گر مقابله بينم كه تير مىآيد(341)

  • كه ياد خويشتنم در ضمير مىآيد و گر مقابله بينم كه تير مىآيد(341) و گر مقابله بينم كه تير مىآيد(341)

روزى شاگرد به معلم گفت: «آن گونه كه در مورد پيشرفت درسى من توجه دارى، تقاضا دارم در مورد پاكسازى باطن و پيشرفت امور معنوى و اخلاقى من نيز توجه داشته باشى، هرگاه چيز ناپسندى در اخلاق من ديدى كه به نظر من پسنديده جلوه مىكند، به من اطلاع بده، تا در تغيير آن اخلاق ناپسند بكوشم.»

معلم گفت: «اى پسر! اين موضوع را از شخص ديگر تقاضا كن، زيرا با آن نظرى كه من به تو مىنگرم از وجود تو چيزى جز هنر نمى نگرم.»


  • چشم بدانديش كه بر كنده باد ور هنرى دارى و هفتاد عيب دوست نبيند بجز آن يك هنر

  • عيب نمايد هنرش در نظر دوست نبيند بجز آن يك هنر دوست نبيند بجز آن يك هنر

(بنابراين نه بدگمانى درست است، كه هنر را عيب بنگرد، و نه خوش گمانى زياد كه تنها هنر ببيند و عيبها را براى اصلاحش ننگرد.)