يكى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى كه زيبايى را دوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت:
روزى شاگرد به معلم گفت: «آن گونه كه در مورد پيشرفت درسى من توجه دارى، تقاضا دارم در مورد پاكسازى باطن و پيشرفت امور معنوى و اخلاقى من نيز توجه داشته باشى، هرگاه چيز ناپسندى در اخلاق من ديدى كه به نظر من پسنديده جلوه مىكند، به من اطلاع بده، تا در تغيير آن اخلاق ناپسند بكوشم.»
معلم گفت: «اى پسر! اين موضوع را از شخص ديگر تقاضا كن، زيرا با آن نظرى كه من به تو مىنگرم از وجود تو چيزى جز هنر نمى نگرم.»
(بنابراين نه بدگمانى درست است، كه هنر را عيب بنگرد، و نه خوش گمانى زياد كه تنها هنر ببيند و عيبها را براى اصلاحش ننگرد.)