حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 134
نمايش فراداده

131. بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش

دانشمندى را ديدم كه به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است، و راز اين عشق، فاش شده است، از اين رو بسيار ستم مىكشيد و تحمل مىكرد، يكبار از روى مهربانى به او گفتم: «بخوبى مىدانم كه از تو در رابطه با آن محبوب كار ناپسندى سر نزده، و لغزشى ننموده اى، در عين حال براى دانشمندان شايسته نيست كه خود را در معرض تهمت مردم قرار دهند و در نتيجه از ناحيه بى ادبان، جفا بكشند و به زحمت بيفتند.»

به من چنين پاسخ داد: «اى دوست مرا در اين حال، سرزنش نكن، كه در اين مورد چنانكه صلاح دانسته اى، بسيار فكر كرده ام، ولى صبر در برابر قهر و بى اعتنايى يار، آسانتر از صبر به خاطر محروم شدن از ديدار جمال او است، حكماى فرزانه گويند: «رنج فراق بردن آسانتر از فرو خواباندن چشم از ديدار يار است.»


  • هر كه بى او به سر نشايد برد روزى، از دست گفتمش زنهار نكند دوست زينهار از دوست گر بلطفم به نزد خود خواند ور به قهرم براند او داند (346)

  • گر جفايى كند ببايد برد چند از آن روز گفتم استغفار دل نهادم بر آنچه خاطر اوست ور به قهرم براند او داند (346) ور به قهرم براند او داند (346)