نادانى مىخواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مىكرد و به خيال خود مىخواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.
حكيمى او را ديد و به او گفت: «اى احمق! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مىتوانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى.»