حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 179
نمايش فراداده

176. آموختن خاموشى از حيوانات

نادانى مىخواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مىكرد و به خيال خود مىخواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.

حكيمى او را ديد و به او گفت: «اى احمق! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مىتوانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى.»


  • حكيمى گفتش اى نادان چه كوشى نياموزد بهايم (445) از تو گفتار هر كه تاءمل نكند در جواب يا سخن آراى چو مردم بهوش يا بنشين همچو بائم خموش

  • در اين سودا بترس از لولائم (444) تو خاموشى بياموز از بهائم بيشتر آيد سخنش ناصواب يا بنشين همچو بائم خموش يا بنشين همچو بائم خموش