حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 23
نمايش فراداده

14. نتيجه بى توجهى به سپاه

يكى از شاهان پيشين، در نگهدارى كشور سستى مىكرد و بر سپاهيان سخت مىگرفت و آنان را در تنگدستى رها مىكرد تا اينكه دشمن قوى و ظغيانگرى به آن كشور حمله كرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهيان خود را به جلوگيرى از دشمن فرا خواند، ولى آنها پشت كردند و از اطاعت فرمان شاه خارج شدند:


  • چو دارند گنج از سپاهى دريغ دريغ آيدش دست بردن به تيغ

  • دريغ آيدش دست بردن به تيغ دريغ آيدش دست بردن به تيغ

يكى از آن سپاهيان كه نافرمانى از شاه نموده بود، با من سابقه دوستى داشت. او را سرزنش كرده و گفتم: «از فرومايگى و حق ناشناسى است كه انسان به خاطر رنجش اندك، هنگام حادثه، از فرمان نعمت بخش خارج گردد و حقوق و محبت چند ساله شاه را ناديده بگيرد.»

او در جواب گفت: «اگر از روى كرم و بزرگوارى عذرم را بپذيرى شايسته است، حقيقت اين است كه: اسبم در اين حادثه جو نداشت، و زين نمدين آن را براى تاءمين زندگى به گرو داده بودم. شاهى كه سپاه خود را از اموال و نعمتها دريغ دارد و در اين راه بخل ورزد، نمى توان راه جوانمردى با او پيش گرفت.»


  • زر بده سپاهى را تا سر بنهد و گرش زر ندهى، سر بنهد در عالم (64)

  • و گرش زر ندهى، سر بنهد در عالم (64) و گرش زر ندهى، سر بنهد در عالم (64)