حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 28
نمايش فراداده

19. تمجيد از سخاوت شاهزاده

پادشاهى از دنيا رفت و ملك و گنج فراوانى نصيب فرزندش شد، شاهزاده دست كرم و سخاوت گشود و به سپاهيان و ملت، نعمت فراوان بخشيد:


  • نياسايد مشام از طبله (85) عود بزرگى بايدت بخشندگى كن كه دانه تا نيفشانى نرود(86)

  • بر آتش نه كه چون عنبر ببويد كه دانه تا نيفشانى نرود(86) كه دانه تا نيفشانى نرود(86)

يكى از همنشينان كم عقل به عنوان نصيحت به شاهزاده گفت: «شاهان گذشته با سعى و تلاش اين ثروتها را اندوخته اند، و براى مصلحت آينده انباشته اند. از اين گونه دست گشادى دورى كن، كه حادثه ها در پيش است و دشمن در كمين، بايد به گونه اى رفتار نكرد، كه هنگام نياز درمانده گردى.»


  • اگر گنجى كنى بر عاميان بخش چرا نستانى از هر يك جوى سيم كه گرد آيد تو را هر وقت گنجى (87)

  • رسد هر كد خدايى را برنجى كه گرد آيد تو را هر وقت گنجى (87) كه گرد آيد تو را هر وقت گنجى (87)

شاهزاده از سخن او ناراحت شد و چهره اش درهم گرديد و او را از چنين سخنانى باز داشت و گفت: «خداوند مرا زمامدار اين كشور نموده تا بخورم و ببخشم، نه پاسبان كه نگه دارم.»


  • قارون هلاك شد كه چهل خانه گنج داشت نوشيروان نمرد كه نام نكو گذاشت.

  • نوشيروان نمرد كه نام نكو گذاشت. نوشيروان نمرد كه نام نكو گذاشت.