پادشاهى از دنيا رفت و ملك و گنج فراوانى نصيب فرزندش شد، شاهزاده دست كرم و سخاوت گشود و به سپاهيان و ملت، نعمت فراوان بخشيد:
يكى از همنشينان كم عقل به عنوان نصيحت به شاهزاده گفت: «شاهان گذشته با سعى و تلاش اين ثروتها را اندوخته اند، و براى مصلحت آينده انباشته اند. از اين گونه دست گشادى دورى كن، كه حادثه ها در پيش است و دشمن در كمين، بايد به گونه اى رفتار نكرد، كه هنگام نياز درمانده گردى.»
شاهزاده از سخن او ناراحت شد و چهره اش درهم گرديد و او را از چنين سخنانى باز داشت و گفت: «خداوند مرا زمامدار اين كشور نموده تا بخورم و ببخشم، نه پاسبان كه نگه دارم.»