حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 44
نمايش فراداده

35. كنترل خشم

يكى از پسران هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى) در حالى كه بسيار خشمگين بود نزد پدر آمد و گفت: «فلان سرهنگ زاده به مادرم دشنام داد.»

هارون، بزرگان دولت را احضار كرد و به آنها گفت: «جزاى چنين شخصى كه فحش ناموسى داده است چيست»

يكى گفت: جزايش، اعدام است. ديگرى گفت: جزايش بريدن زبانش است. سومى گفت: جزايش مصادره اموال او به عنوان تاوان است. چهارمى گفت: جزايش تبعيد است.

هارون به پسرش رو كرد و گفت: اى پسر! بزرگوارى آن است كه او را عفو كنى و اگر نمى توانى، تو نيز مادر او را دشنام بده، ولى نه آنقدر كه انتقام از حد بگذرد، آنگاه ظلم از طرف ما باشد و ادعا از جانب او:


  • نه مرد است آن به نزديك خردمند بلى مرد آنكس است از روى محقيق كه چون خشم آيدش باطل نگويد

  • كه با پيل دمان (124) پيكار جويد كه چون خشم آيدش باطل نگويد كه چون خشم آيدش باطل نگويد