حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 53
نمايش فراداده

45. مناجات عبدالقادر

عبدالقادر گيلانى (146) را در كنار كعبه ديدند، صورتش را بر روى ريگ زمين نهاده بود و چنين مىگفت:

خدايا! مرا ببخش و اگر سزاوار عذاب هستم، مرا در قيامت نابينا محشور كن تا در برابر نيكان شرمسار نگردم.


  • روى بر خاك عجز مىگويم اى كه هرگز فراموشت نكنم هيچت از بنده ياد مىآيد؟ (147)

  • هر سحرگه كه باد مىآيد هيچت از بنده ياد مىآيد؟ (147) هيچت از بنده ياد مىآيد؟ (147)