سارقى براى دزدى به خانه يكى از پارسايان رفت، هر چه جستجو كرد چيزى در آنجا نيافت. دلتنگ و رنجيده خاطر شد. پارسا از آمدن دزد و دلتنگى او باخبر شد. گليمى را كه بر روى آن خوابيده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود.
دوستى آنان كه با صفا هستند، خواه در برابر و خواه در پشت سر، يكسان است، نه آن چنان كه در پشت سرت عيبجويى كنند و در پيش رويت قربانت گردند.