حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 183/ 67
نمايش فراداده

59. عابد رياكار و مرگ نكبتبار او

پادشاهى عابدى را طلبيد. عابد (كه رياكار بود) با خود فكر كرد كه دوايى بخورد تا بدنش ضعيف و رنجور گردد تا نزد شاه قرب بيشترى بيابد. دارويى خورد. اتفاقا دارو زهر آگين بود و موجب شد كه عابد مرد.


  • آنكه چون پسته ديدمش همه مغز پارسايان روى در مخلوق چون بنده خداى خويش خواند بايد كه به جز خدا نداند

  • پوست بر پوست بود همچو پياز(181) پشت بر قبله مىكنند نماز بايد كه به جز خدا نداند بايد كه به جز خدا نداند