برخى شهرها را كه ديدار كرده بودم فراموش كرده باشم، زيرا فراموشى از خواص انسان است. و نيز كسى از آن نرنجد كه شهر او را نكوهيده باشم، چه عيب آن افزون نشود، چنانكه ستايش نيز بر نيكى نيفزايد، اينها دانش است و بايد به امانت نهاده شود، نيكى و بدى به درستى آورده شود. اگر بنا بود عيب شهرى را پنهان سازم بايستى عيبهاى شهر خودم را پنهان كنم كه نزد خدا بلند پايه است. چه بسا كسى كه در اين كتاب بنگرد، تناقضى پندارد، پس بايد ادامه دهد تا غرض آشكار گردد، نبينى كه برخى مردم در كتاب خدا كه هيچ خطا ندارد (قرآن 41، 42) نيز تناقض پندارند؟ چه رسد به كلام عاجزى افتاده! بدانكه من به ذكر درجات بزرگانى كه ياد مىكنم نخواهم پرداخت آوردن واژههائى مانند فاضل، جليل از رسم نامه نويسان است نه تصنيفنگاران. من مصنّفان پيش از خود را بر دو گونه مىبينم: برخى مجلس آرائى كرده، شاگردان فراهم آورده، درس مىدادند، تا شهرتى يابند، و چون شاگردانى بيرون مىدادند به تصنيف مىپرداختند، تا مورد قبول قرار گيرد، و اين راهى است كه كعبى و كرخى بدان رفتند.
و برخى تصنيف خود را به اميرى بزرگ يا وزيرى سترك منسوب كردند تا شرف يابد و گرانقدر شود، و اين راهى است كه قتيبى رفته است. و من از وى برگرفتم و بدين راه رفتم، پس شاهان و بزرگان و وزيران را نگريستم و ديدم كه شايستهترين كس براى پيش كش ساختن اين كتاب بدو، كسى است كه... (و پس از 5 سطر ستايش) عميد الدوله او را برگزيده و پادشاه خاوران او را به وزارت برگرفته شيخ فاضل سيد ابو الحسن على بن الحسن... (دو سطر دعا) بويژه كه اين علمى است كه