اندكى پس از ربيع الاول سال 64 كه يزيد مُرد تا رمضان سال 67 كه مختار كشته شد حدود سه سال و نيم دورانى است كه شيعه در كوفه از آزادى عمل برخوردار است و محدوديتى در نقل فضائل و سخنان على عليه السلام ندارد؛ بويژه در هنگام چيرگى مختار بر كوفه. تحليل اين دوره نياز به بررسيهاى گوناگون دارد. تاريخ نگاران به طور معمول به شرح حوادث سياسى اين دوره پرداخته اند كه بسيار پرحادثه بوده و از نقل مسائل ديگر طفره رفته اند.
شما شهر و مردمى را در نظر بگيريد كه از سال 40 تا سال 64 به مدت 24 سال تحت فشار استبداد دستگاه اموى بودند هر اعتراضى با شدت تمام پاسخ داده مى شد و ياد على عليه السلام مرگ را در پى داشت. اين مردم ناگزير از شنيدن سخنان ناروا عليه على عليه السلام بودند و ياراى مخالفت نداشتند. اكنون با فروپاشى حكومت آل ابى سفيان فضاى باز سياسى ايجاد شده است و اين فضا محدوديتهاى گذشته را برداشته است. مردم كوفه كسانى نبودند كه على را از ياد ببرند بلكه هر چه ستم و برترى دادنهاى نارواى بنى اميه بيش تر مى شد عشق درونى آنان به على بيش تر مى گرديد. از اين روست كه با مرگ معاويه در رجب سال 60 هجرى تمام مردم كوفه امام حسين عليه السلام را به شهرخود دعوت كردند. اما با چيرگى عبيدالله بن زياد بر شهر و برانگيختن طمع در سران قبائل گروهى از آنان به جنگ امام حسين عليه السلام رفتند. با مرگ يزيد بار ديگر اعتراضها و انزجارها خود را نشان داد و كوفه اعلام كرد: نيازى به بنى اميه و ابن زياد و عمر سعد ندارد. بى ثباتى در امر خلافت زمينه مناسبى براى شيعيان فراهم ساخت. در سال 65 مردم شام با مروان و مردم حجاز با عبداللّه بن زبير بيعت كردند. در چنين موقعيتى
سخنان على عليه السلام دهان به دهان مى گردد و فضائل وى منتشر مى شود و مردان على ديده و شاگردان وى مورد تكريم واقع مى شوند.
از كسانى كه از على عليه السلام سخن مى گويد حارث بن عبدالله اعور است و به عنوان برجسته ترين فردى شناخته مى شود كه با احاديث على عليه السلام آشناست؛ زيرا او سخنان على عليه السلام را مى نوشت(184) و نامه على عليه السلام را به شيعيان در دست داشت و اكنون زمان انتشار آن فراهم شده است. حارث در سال 66 از دنيا رفت (185) امّا آوازه انتشار احاديث على عليه السلام در شهر كوفه بويژه درباره مسائل خلافت به گوش مردمان ديگر شهرها مى رسد. شمارى براى تحقيق به كوفه مى روند و از كسى كه از احاديث على عليه السلام آگاه است جست وجو مى كنند. حارث اعور آگاه ترين فرد به سخنان على شناخته مى شود؛ اما اكنون او در دنيا نيست. بهترين راه گفت وگو با نزديكان اوست.
بيش تر مورخان اين موضوع را به گونه اى اجمالى نقل كرده اند و سخن و تحقيق را در باب فتنه دانسته اند. اما چه فتنه اى روشن نيست. به نظر مى رسد مسأله اصلى و سؤال اساسى جريان خلافت بوده است.
اينك اجمال آن را از كتاب تهذيب الكمال و تكميل آن را از امالى مفيد و طوسى گزارش مى كنيم: در تهذيب الكمال در شرح حال حارث اعور آمده است:
(هنگامى كه على عليه السلام آسيب ديد و به شهادت رسيد حديثهايى از وى منتشر شد كه گروهى از مردم از آن به فزع درآمدند.
پرسيدند: چه كسى آگاه تر به سخنان على عليه السلام است؟
گفتند: حارث بن اعور اما حارث از دنيا رفته بود.
پرسيدند: چه كسى آگاه تر به احاديث حارث است؟
گفتند: فرزند برادرش.
نزد او رفتند و پرسيدند: آيا از حارث چيزى درباره اين موضوع شنيده است. و گفتند آنچه شنيده بودند.
فرزند برادر اعور گفت: آرى شنيدم كه حارث مى گفت: احاديثى در زمان على عليه السلام منتشر شد كه ناراحت شدم آن گاه نزد على رفتم.
فرمود: چه چيز تو را به اين جا آورده اى اعور؟
گفتم: احاديثى پخش شده كه درباره برخى يقين و درباره برخى شك دارم.
فرمود: آنچه يقين دارى رها كن و آنچه شك دارى مطرح ساز. از اين روى خبر دادم او را به آنچه از (افراط) مى گويند.
على گفت: جبرئيل نزد پيامبر آمد و به او خبر داد كه امتش بعد از وى دچار فتنه خواهند شد.
پيامبر گفت: راه خروج از فتنه چيست؟
پاسخ داد: كتاب خدا.)(186)
در كتابهاى سنن اهل سنت تنها بخش پايانى كه حضرت درباره قرآن فرموده ذكر شده است.(187) مسعودى در مروج الذهب اين بخش از سخنان على عليه السلام را به نقل از حارث اعور آورده است.(188)
اين گزارش بسيار مبهم است. منظور از (افراط) چيست؟ آنچه شنيده بودند و گفتند نيز روشن نيست.
اما در گزارشى شيخ مفيد و طوسى از همين جريان به روشنى آمده كه سخن از خلافت و بحث درباره خلفا گذشته بوده است.
در اين باره گفت وگو مى كرده اند. اين گفت وگو به درگيرى كشيده است. حارث براى تحقيق همراه شمارى از شيعيان نزد على عليه السلام مى روند. اميرالمؤمنين عليه السلام مى پرسد: درگيرى آنان درباره چيست؟
حارث مى گويد:
(فيك وفى الثلاثة من قبلك فمن مفرط منهم غال و مقتصد تالٍ ومتردد مرتاب لايدرى أيقدم أو يحجم؟)
درباره تو و سه نفر پيش ازتو شمارى تندروى كرده و غالى هستند گروهى ميانه رو و پيرو و گروهى مردد و همراه با شك نمى دانند جلو روند يا بمانند.
على عليه السلام در پاسخ مى فرمايد:
(حسبك يا أخا هَمْدان ألا إنّ خير شيعتى النمط الأوسط إليهم يرجع الغالى وبهم يلحق التالى.)
كافى است تو را اى برادر همدان. آگاه باش كه بهترين شيعيان من افراد ميانه روند كه غاليان به آنها برگردند و عقب مانده ها به آنان بپيوندند.
حارث مى گويد:
(مناسب است كه شك را از قلبهاى ما ببرى و ما را در بصيرت قرار دهى؟
على عليه السلام پاسخ مى دهد: (اين مطالب را به اطلاع كسانى برسان كه داراى درك و فهمند.)
آن گاه به معرفى خود مى پردازد و در بخشى از سخنان خود مى فرمايد:
(وأنا صنوه و وصيّه ووليّه و صاحب نجواه.)(189)
و من همانند پيامبرم و وصى ولى و صاحب سرّ اويم.
على عليه السلام به روشنى تمام وصايت و ولايت خودرا از جانب پيامبر مطرح مى كند و به طور حتم نامه على عليه السلام به شيعيانش در اين زمان مطرح شده است و گروهى از آن آگاه شده اند.
از آنچه رجال شناسان در شرح حال خلاس بن عمرو هجرى بصرى آورده اند به دست مى آيد كه وى اين نامه را از حارث اعور به يادگار برده است.
در تهذيب الكمال از ابو داود آمده:
(علما مى ترسيدند خِلاس از صحيفه حارث اعور نقل كند.)
ييحيى بن سعيد گفته است: خلاس نامه اى از على داشته است.
ابوحاتم گفته است: نزد او نامه اى از على عليه السلام بوده است.
ابن سعد گفته است: خلاس نامه اى داشته كه از آن حديث مى كرده است.
در ميزان الاعتدال نقل شده است: روايت خلاس از على يك نامه است.(190)
بر همين اساس مغيره گفته است: اعتنائى به حديث خلاس نمى شود.(191)
از اين گزارشها به خوبى استفاده مى شود كه خلاس نامه طولانى از على عليه السلام به يادگار داشته كه آن را از حارث دريافت كرده است. به نظر مى رسد كه آن نامه نامه اى باشد كه على عليه السلام به شيعيان خود نگاشته است. اكنون با روشن شدن بستر اجتماعى مذهبيِ كوفه در زمان مختار به مبارزه آل زبير با شيعه مى پردازيم. جالب است بدانيم براى پوشيده نگهداشتن عقيده حارث درباره برترى على بر خلفا حديثى را شعبى از او به نقل از على عليه السلام به نقل از پيامبر آورده است كه فرمود: (ابوبكر و عمر دو سرور پيران بهشتند.)(192)
در اين برهه محمد بن حنفيه كه آگاه شد گروهى از شيعيان در منزل هند و ليلى دختر قحامه جمع مى شوند و سخنان غلوآميز مطرح مى كنند نامه اى به شيعيان كوفه نوشت و از آنان خواست در اين جلسه ها شركت نكنند و به مساجد روى آورند و بدانند هركس در گرو اعمال خويش است.(193)