مدتى دراز در زندان نماند و گريخت. معاويه با آنكه دوست مىداشت او از زندان بگريزد و نجات پيدا كند براى مردم چنين وانمود كرد كه گريختن او را از زندان خوش نمىداشته است و به شاميان گفت: چه كسى به جستجوى او بر مىآيد مردى از قبيله خثعم كه نامش عبيد الله بن عمرو بن ظلام و مردى دلير و طرفدار عثمان بود گفت: من به تعقيب او مىپردازم. او با سوارانى بيرون رفت در حوارين به او دست يافت و چنان بود كه محمد به غارى پناه برده بود. اتفاق را چند خر وارد آن غار شدند و چون او را در غار ديدند هراسان رم كردند و بيرون آمدند خر چرانان كه آنجا بودند گفتند: اين خران را چيزى پيش آمده است كه از اين غار رم كردند. آنان كه نزديك غار بودند رفتند و چون او را ديدند بيرون آمدند در همين حال عبيد الله بن عمرو بن- ظلام رسيد و از آنان پرسيد چنين كسى را نديدهاند و نشانيهاى او را براى ايشان گفت. گفتند. او همان كسى است كه در غار است. عبيد الله آمد و او را از غار بيرون كشيد و چون خوش نمىداشت او را پيش معاويه ببرد كه آزادش كند گردنش را زد.
خدايش رحمت كناد
از سخنان آن حضرت در نكوهش ياران خود [در اين خطبه كه در نكوهش ياران خود ايراد فرموده است و با عبارت: «كم اداريكم كما تدارى البكار العمده و الثياب المتداعية» (تا چند با شما مدارا كنم همانگونه كه با شتران جوان فرسوده كوهان و جامههاى ژنده مدارا مىكنند) شروع مىشود، پس از توضيح برخى از لغات و اصطلاحات نخست اشعارى در نكوهش ترس و سپس اخبار برخى از افراد مشهور به ترس را آورده است كه برخى از آنها در كمال لطافت است]:
از جمله اخبار ايشان داستانهايى است كه ابن قتيبه در كتاب عيون الاخبار نقل كرده است. او مىگويد: روزى معاويه عمرو عاص را ديد و خنديد. عمرو گفت: اى