جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید

محمود مهدوی دامغانی

جلد 3 -صفحه : 422/ 260
نمايش فراداده

اغانى مورد بررسى قرار دادم و ديدم همانگونه است كه نقيب گفته است.

ابو الفرج اصفهانى مى‏گويد: مصقلة بن هبيرة شيبانى با مغيرة در موردى منازعه و ستيز داشت، مغيره در سخن خود تواضع كرد و ميدان داد تا آنجا كه مصقله بر پيروزى بر او طمع بست و بر او برترى جست و دشنامش داد و به مغيره گفت: من شباهتهايى از خودم در پسرت عروه مى‏بينم مغيره در مورد اين سخن او گواهانى گرفت و سپس او را پيش شريح قاضى آورد و عليه او اقامه دليل كرد و شريح به مصقله حد تهمت زد و مصقله سوگند خورد كه هرگز در شهرى كه مغيره در آن ساكن باشد اقامت نكند و تا هنگامى كه مغيره مرد وارد كوفه نشد. پس از مرگ او به كوفه آمد، گروهى با او ملاقات كردند و بر او سلام دادند، هنوز از پاسخ به سلام ايشان كاملا آسوده نشده بود كه از ايشان پرسيد: گورستان ثقيفيان كجاست او را آنجا راهنمايى كردند. گروهى از بردگان و وابستگان او شروع به جمع كردند سنگ كردند.

مصقله پرسيد: چرا چنين مى‏كنيد گفتند: پنداشتيم مى‏خواهى گور مغيره را سنگباران كنى. گفت: آنچه در دست داريد بيفكنيد و دور بريزيد. سپس كنار گور مغيره ايستاد و گفت: به خدا سوگند، تا آنجا كه مى‏دانم براى دوست خود نافع و براى دشمن خود سخت زيانبخش بودى و مثل تو همانگونه است كه مهلهل در مورد برادر خود كليب سروده و چنين گفته است: «همانا زير اين سنگها دور انديشى عزم استوار و دشمنى ستيزه‏جو كه از چنگ او رهايى ممكن نيست آرميده است...» ابو الفرج مى‏گويد: اما در مورد ابن ملجم، امام حسن بن على پس از دفن امير المومنين او را احضار كرد و فرمان داد گردنش را بزنند. ابن ملجم گفت: اگر مصلحت بدانى از من عهد و پيمان بگير و بگذار به شام بروم و ببينيم دوست من نسبت به معاويه چه كرده است، اگر او را كشته است چه بهتر وگرنه معاويه را مى‏كشم و سپس پيش تو برمى‏گردم و دست در دست تو مى‏نهم تا در مورد من فرمان خود را