اجازه نمىدهم كه با آن چيزى را كه از تو نيست مطالبه كنى. پسرك گريست، مزاحم با توجه به اينكه سليمان بن عبد الملك، عمر بن عبد العزيز را بر برادران خود مقدم داشته بود و او را به خلافت گماشته بود، به عمر بن عبد العزيز گفت: با پسر سليمان چنين رفتار مىكنى عمر گفت: اى مزاحم، واى بر تو، من در مورد او همان محبتى را احساس مىكنم كه نسبت به فرزندان خودم ولى نفس من از انجام دادن چنين كارى خود دارى مىكند.
اوزاعى روايت مىكند و مىگويد: هشام بن عبد الملك و سعيد بن خالد بن عمر بن عثمان بن عفان به عمر بن عبد العزيز گفتند: اى امير المؤمنين، در مورد كارهاى مربوط به دوره حكومت خود هر گونه مىخواهى رفتار كن ولى نسبت به خليفگانى كه پيش از تو بودهاند و كارهايى به سود و زيان خويش كردهاند، دخالت مكن كه بى نياز از آنى كه به خير و شر آنان كارى داشته باشى. عمر بن عبد العزيز گفت: شما را به خدايى كه به پيشگاه او بر مىگرديد، سوگند مىدهم كه اگر مردى بميرد و فرزندان كوچك و بزرگ از خود باقى بگذارد و بزرگان، كوچكان را فريب دهند و اموال ايشان را بخورند و فرزندان كوچك پس از رسيدن به بلوغ شكايت بزرگترها را در مورد اموالشان پيش شما آورند، شما چگونه رفتار مىكنيد گفتند: حقوق آنان را به تمام و كمال بر آنان بر مىگردانيم.
عمر بن عبد العزيز گفت: من هم بسيارى از حاكمانى را كه پيش از من بودهاند، چنين ديدهام كه مردم را در پناه قدرت و حكومت خود گول زدهاند و اموال مردم را به پيروان و ويژگان و خويشاوندان خود بخشيدهاند، اينك كه من به حكومت رسيدهام براى اين شكايت پيش من آمدهاند و مرا چارهاى جز آن كه اموال ضعيف را از قوى بگيرم و افراد ناتوان را در قبال زورمندان يارى دهم نيست، آن دو گفتند: خداوند امير مؤمنان را موفق بدارد.
ابن ابى الحديد ضمن شرح بقيه موارد اين عهدنامه مطلب تاريخى در خور توجهى نياورده است. بحثى پاكيزه در مورد قتل عمد و خطا و شبه عمد و شبه خطا آورده است و سپس پارهاى از نصايح بزرگان اعراب و در پايان اين شرح بخشى از كارنامه اردشير بابكان را كه مشتمل بر نامه او به فرزندان و جانشينان اوست، آورده است.