غایة القصوی فی ترجمة العروة الوثقی

عباس قمی؛ مصحح: علی رضا أسداللهی فرد

جلد 2 -صفحه : 440/ 244
نمايش فراداده

تركه بدهند. و اگر قرض داشته باشد و تركه‏ى او وافى به قرض و فطره هر دو نباشد، تركه را بين ديّان و مستحقين بالنسبه قسمت كنند.

مسأله 19

فطره‏ى مطلّقه‏ى رجعيه بر شوهر است به خلاف بائنه، مگر در صورتى كه حامل باشد كه نفقه بر شوهر است.

مسأله 20

اگر كسى از عيالات خود غايب باشد يا عيالات از او غايب باشند و شك كند در حيات آنها به مقتضاى استصحاب حيات، فطره‏ى آنها را بايد بدهد.

فصل سوم در جنس فطره و مقدار آن است‏

و ضابط در جنس، قوت غالب نوع مردم است و آن گندم و جو و خرما و مويز و برنج و كشك و شير و ذرّت و نحو آنها است. و احوط اقتصار بر چهار [تاى‏] اول است هر چند اقوى، كفايت هر كدام است بلكه كفايت مى‏كند دادن آرد يا نان يا ماش يا عدس. بلى، افضل، دادن خرماست بعد از آن، افضل مويز بعد از آن، قوت غالب است. و اينها در صورتى است كه براى فقير چيزهاى ديگر اصلح و انفع نباشد و لكن اولى و احوط آن است كه چيز ديگر را به عنوان قيمت آنها دهد.

مسأله 1

در جنسى كه مى‏دهد معتبر است [كه‏] معيوب نباشد و مخلوط به چيز ديگر مثل خاك يا مثل آن نيز نباشد مگر آن كه زيادتر دهد كه خالص آن به قدر صاع باشد يا آن كه خليط قدرى كم باشد كه در عرف مسامحه نمايند.

مسأله 2

اقوى كفايت دادن قيمت يكى از اجناس است به پول طلا يا نقره يا به جنس ديگر و بنا بر اين پس دادن معيوب يا مخلوط به عنوان قيمت مجزى است هم چنين دادن هر جنسى كه كفايت آن مشكوك باشد به عنوان قيمت مجزى است.

مسأله 3

نصف صاع گندم اعلى مثلًا اگر به يك صاع گندم پست يا به يك صاع جو بيارزد كافى نيست مگر آن كه به عنوان قيمت بدهد.

مسأله 4

دادن نيم صاع گندم و نيم صاع جو مثلًا كافى نيست مگر به عنوان قيمت.

مسأله 5

مدار به قيمت، وقت دادن است نه وقت وجوب. و قيمت بلدى كه مى‏دهد مناط است نه قيمت آن در وطن خود يا بلد ديگر پس اگر در غير بلد خود، مالى داشته باشد و بخواهد آنجا بدهند مناط قيمت آنجا است كه مى‏دهند نه قيمت بلد خود.

مسأله 6

جايز است فطره‏ى خود را از جنسى بدهد و فطره‏ى عيال خود را از جنس ديگر يا فطره‏ى بعض عيالات از جنسى و بعض ديگر را از جنس ديگر.

مسأله 7

قدر فطره از هر سرى يك صاع است از هر جنسى بدهد حتى شير بنا بر اصحّ هر چند بعض علماء در آن چهار رطل فرموده‏اند و صاع چهار مدّ است پس هر صاعى ششصد و چهارده مثقال صيرفى و ربع مثقال است و به وزن حقّه‏ى نجف كه نهصد و سى و سه مثقال و ثلث باشد نيم حقه و نيم وقيه و سى و يك مثقال الَّا دو نخود است و به حقّه‏ى اسلامبول كه موافق است با دويست و هشتاد