میرزا جواد آقا ملکی مردی از ملکوت

احمد لقمانی

نسخه متنی -صفحه : 140/ 9
نمايش فراداده

دست‏هاى كودكىخردسال، چشم‏اميد خاندان «ملك‏التجار تبريزي» شد.

ميرزا جواد، پاى همّت و پشتكار به مدرسه نهاده و با كمال ادب و فروتنى زانوى تعلّم در مقابل استاد بر زمين گذارد.

بهار فرصت او مىگذشت و ايّام تعليم و تعلّم بيشتر فرا مىرسيد تا گلستان علم و دانايى برپاكند. صرف، نحو، منطق، معانى، بيان و دروس مقدّماتى ديگر را در تبريز فراگرفت و پس از مدّتى، «سطح» را به پايان رساند.

باران نور، سرزمين وجودش را روشنى بيشترى بخشيد و راهى ديار «يار» شد. گام به خاك پاك نجف اشرف نهاد تا «شرافت» بيشتر كسب كند و از كوثر علوى سيراب شود.

شيـرين جرعه‏ها

در نجف توفيق رفيق او شد. پاى ارادت بر صحن مولا نهاد و همچون عبدى ذليل و مريدى فقير به سوى حرم آن امام، قدم برداشت. چون دست بر «ضريح ولايت» و «آستان امامت» گذارد لبانش شيرينى عشق «علوي» را چشيد و آن‏گاه كه از محضر آن «خورشيد هدايت» جدا مىشد، پرتو ارادت او همراهش بود، بر صفحه نورانى صورتش، شرح حالى با مركّب اشك ديده مىشد كه:


  • شراب عشق او در كام كردم گرفتم جا در آغوش خوش يار من از خم خانه عشق ولايش چه‏شيرين جرعه‏ها درجام كردم

  • خود و جان و دلم بىنام كردم سراپا خويش را گمنام كردم چه‏شيرين جرعه‏ها درجام كردم چه‏شيرين جرعه‏ها درجام كردم