دستهاى كودكىخردسال، چشماميد خاندان «ملكالتجار تبريزي» شد.
ميرزا جواد، پاى همّت و پشتكار به مدرسه نهاده و با كمال ادب و فروتنى زانوى تعلّم در مقابل استاد بر زمين گذارد.
بهار فرصت او مىگذشت و ايّام تعليم و تعلّم بيشتر فرا مىرسيد تا گلستان علم و دانايى برپاكند. صرف، نحو، منطق، معانى، بيان و دروس مقدّماتى ديگر را در تبريز فراگرفت و پس از مدّتى، «سطح» را به پايان رساند.
باران نور، سرزمين وجودش را روشنى بيشترى بخشيد و راهى ديار «يار» شد. گام به خاك پاك نجف اشرف نهاد تا «شرافت» بيشتر كسب كند و از كوثر علوى سيراب شود.
در نجف توفيق رفيق او شد. پاى ارادت بر صحن مولا نهاد و همچون عبدى ذليل و مريدى فقير به سوى حرم آن امام، قدم برداشت. چون دست بر «ضريح ولايت» و «آستان امامت» گذارد لبانش شيرينى عشق «علوي» را چشيد و آنگاه كه از محضر آن «خورشيد هدايت» جدا مىشد، پرتو ارادت او همراهش بود، بر صفحه نورانى صورتش، شرح حالى با مركّب اشك ديده مىشد كه: