خورشيد قرن سيزده هجرى روبه افول بود كه تبريز لبريز از شادى و شور شد.شبستان زندگانى بانويى والاگوهر، از وجود ماه پارهاى نيكو منظر روشن شد! «لطف»الهى پسرى زيبا به آنان داد كه «جواد»ش نام نهادند.گلخندههاى شادى و سرور بر چهره حاج ميرزا شفيع، پدر طفل، نشست. او كه از اعيان و برجستگان شهر بود، «بوسه سپاس» بر درگاه تفضّل الهى زد و به پاس اين نعمت، چندين روز مردم شهر را از «سفره نعمت» خود بهرهمند ساخت.وى هر چند در اوايل، عامل مضاربه ناصرالدّين شاه بود، امّا سرانجام طوفان كلام پير فرزانه و عالم وارسته، حاج ميرزا على نقى همداني(ره) نسيم رحمت خاصّ الهى در وجودش دميد و او را با دنياى تهذيب آشنا ساخت. مؤمنى شايسته شد و فرزندى نمونه تربيت كرد.ميرزا در دامان مادرى مؤمن و پدرى صالح مراحل رشد و ترقى را پيمود.سالها يكى پس از ديگرىگذشت تا اينكه دفترىنو گشوده شد و