عارف انديشمند، حاج ميرزا جواد آقا در اين بخش عجز و ذلت خويش و عظمت پروردگار را بيان مىكند. او خود را بندهاى حقير و خطاكار دانسته، خطاب به پروردگار مىگويد: به عزت و جلالت! و به سلطنت چشمگيرت سوگند كه اگر دست لطف و مرحمت خود را به سوى من نياورى، در گرداب معصيت سقوط خواهم كرد؛ در قعر جهنم سوزان گرفتار خواهم شد و به حزب شياطين خواهم پيوست؛ زيرا نفس من در همين دنياى پست رشد يافته، طوفان هوسها توان تدبير صحيح و تصميم درست را از من ربوده است. درخت وجودم به لجنزار شهوت عادت كرده، زشت و زيبا را نمىشناسد. صفات زشت در جانم ريشه دوانيده، اعمال ظلمت افزا، هوشمندىام را سلب كرده است.چون سخن بدينجا مىرسد، آهى از صميم جان كشيده، خويشتنِ خويش را در اسارت نفس وقلعه شيطان مىبيند. آن دو را حكمرانان كشور خود قلمداد كرده است. حكمرانانى كه روحش را به هلاكت