و يحيك الكلام، و باطل ذلك يبور، و اللّه سميع و شهيد. (2) أمّا إنّه ليس بين الحقّ و الباطل إلّا أربع أصابع. (3) فسئل، عليه السلام، عن معنى قوله هذا، فجمع أصابعه و وضعها بين أذنه و عينه ثم قال: الباطل أن تقول سمعت، و الحقّ أن تقول رأيت (4)
و ليس لواضع المعروف في غير حقّه، و عند غير أهله، من الحظّ فيما أتى إلّا محمدة اللّئام، و ثناء الأشرار، و مقالة الجهّال، مادام تيرها[ى او]، و [ليكن] اثر كند سخن [در دلها]، و [كلام] باطل و نا حقّ آن هلاك شوند[ه است و] خدا شنوا و گواه است. (2) بدان كه- امر و شأن- نيست ميان حق و باطل جز چهار انگشتان. (3) پس سؤال كردند- [عليه السّلام- را] از معنى گفتار او، پس جمع كرد انگشتان خود را و بنهاد ميان گوش خود و چشم خود، پس گفت- عليه السّلام: باطل [آن است] گويى كه شنيدم، و حقّ [آن است] گويى كه ديدم. (4) 142- [و از سخنان آن حضرت (عليه السلام) است] و نيست مر نهنده نيكويى [را] در غير حقّ آن نيكوئى، و نزديك آنك جز اهل آن باشد، از بهرهاى، [و] در آنچه به جا آورد[ه است جز حمد و ستايش ناكسان [او را]، و ثنا گفتن بدان، و گفتارهاى نادانان، مادام كه نعمت دهد مر ايشان را، چه سخى است دست