وظيفه و مسئوليتى است كه از ناحيه خدا و شما بعهدهام گذارده شده و هنوز آنرا بطور كامل انجام ندادهام و انجام وظيفه كه اين همه سر و صدا ندارد.
و با من چنانكه با ستمگران گفته مىشود، سخن بگوئيد، و آن طور كه پيش مردم خشمگين از ابراز حقيقت خوددارى مىشود، خوددارى نكنيد، و با من با تملق و چاپلوسى و ظاهر سازى آميزش ننمائيد، و در بارهام گمان مبريد كه گفتار حق بر من گران خواهد آمد و يا از شما انتظار بزرگ شمردن خود را دارم، خير، زيرا كسى كه گفتار حق بر او گران مىآيد و از پيشنهاد دادگرى ناراحت مىشود، قطعا عمل به آنها بر او گرانتر و دشوارتر خواهد بود.
على هذا از گفتار حق و مشورت بعدل خوددارى نكنيد زيرا اگر لطف خدا نباشد من از خطا و اشتباه در امان نخواهم بود و بدانيد: من و شما بنده پروردگارى هستيم كه جز او خدائى نيست و از ما آنچه را كه خودمان مالك آن نيستيم، مالك و صاحب اختيار است».
بنظر امام عليه السلام، حقوق متقابل زمامدار و ملت، از همه حقها برتر و بالاتر است زيرا بقاء و شايستگى هر جامعه و قوام دين و عزت دنيا و آخرت هر ملت و جمعيتى به آن وابستگى دارد و عدم رعايت همين حق است كه جامعه را به سراشيب سقوط مىكشاند.
امام عليه السلام، اين واقعيت را ضمن يكى از خطبههاى نهج البلاغه چنين شرح مىدهد: «و بزرگترين حقها كه خداوند واجب گردانيده حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى است».
و اين حقوق را خداوند براى هر يك از والى و رعيت نسبت بديگرى واجب فرموده و آنرا سبب الفتشان و عزت دينشان قرار داده است.
على هذا وضع رعيت نيكو نمىشود مگر با شايستگى زمامداران، و حال حكمرانان نيز نيكو نمىگردد مگر با فرمانبردارى ملت در دائره تكليف، پس هر گاه ملت وظيفهاش را نسبت به زمامدار، و زمامدار نيز وظيفهاش را نسبت به ملت انجام دهد، در آن وقت، حق در ميانشان عزيز مىشود و راههاى دين استوار مىگردد و نشانههاى عدالت پا بر جا مىشود و سنتها در جاى خود جريان مىيابد، آن وقت است كه روزگار شايسته مىگردد، و مردم به بقاء دولت علاقمند مىشوند، و طمعهاى دشمنان از بين مىرود.
ولى اگر ملت از فرمان زمامدار سرپيچى كند، و يا حاكم بر ملت ستم نمايد، در آن وقت است كه اختلاف و دوئيت پديد آيد، و نشانههاى ستم آشكار گردد، و نا درستى و فساد در دين زياد شود، و به سنتها عمل نشود، نتيجه آن خواهد شد كه هر كس به هوى و هوس خود عمل خواهد