است كه بشر اوليه سادهترين نشانه وجود زندگى را در «زدن قلب خويش» دانسته و به آن اعتقاد ورزيده و در نتيجه آنرا بصورت مركز احساسات و عواطف و فهم و شعور خود تصور كرده است- عقيدهاى كه ارسطو هم بدان اعتقاد داشته ولى افلاطون و جالينوس با آن مخالف بودهاند زيرا تجربه و علم براى آنها ثابت كرده بود كه مركز احساسات و علائم روانى و فهم و شعور انسان مغز اوست نه قلب او- اما در بيشتر زبانهاى رايج دنيا و از آن جمله زبانهاى عربى و فارسى هنوز هم قلب يا دل مركز احساسات و آگاهى و اراده انسان بشمار مىرود- چنانكه در زبان فارسى «دل» به چند معنى مختلف آمده كه يكى همان «دل گوشتى» است كه درون سينه و در طرف چپ بدن قرار دارد و ديگر جان و روح و «روان» است و سومى «شكم» يعنى وسط بدن است و چهارمى نيز مرادف آن «مغز وسط و مركز» اشياء و درخت و نظائر آنهاست و در فرهنگ نفيسى متجاوز از 80 كلمه مركب با لفظ دل آمده است كه همه در بر گيرنده معانى مختلف دل مخصوصا معناى دومى آن ميباشد از آن جمله كلمات دلخواه يا دلم مىخواهد- با جان و دل- دل به دل- دو دلى- دل گرفتگى- دل آرا- دل آرام- دلير- صاحبدل- بى دل- دل آزار- دل آشوب- دل آگاه- دلباخته- دلكش- دل خراش- دلداده- دلخوش- دل مرده- دلهره و غيره از نظائر اين صفات است كه همه به دل نسبت داده شده و همگى به فهم و شعور و احساسات يعنى مشخصات روانى انسان منسوب است كه قلب يكى از مظاهر تأثر يا اختلال آن است.
و عين اين معانى در زبان عربى منتها با وسعت كمتر آمده و نمونه آن قرآن است كه دل را مركز تفقه و بينش دانسته لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها و...- و در هر جا نام مرض در قرآن آمده مقصود مرض قلب بوده و آن امراضى از قبيل فتنه- فساد- طغيان- كفر- نفاق و شك ميباشد كه همه از مظاهر ناراحتيهاى روانى و انتخاب راههاى مخالف حق و رشد و تكامل انسان بشمار مىرود و چون قرآن هم براى كليه مردم نازل شده و به زبان معمولى رايج آنها حكمتهاى بىشمارى را عرضه داشته، در اينجا نيز همان لفظ مورد اعتقاد و زبان مردم را بكار برده است بدون اين كه خواسته باشد علم بيولوژى يا فيزيولوژى يا تشريح بياموزد و براى يك انسان معمولى حتى در زمان حال نيز كلماتى را كه در بالا آورديم به طور روز مره استعمال مىشود بدون اين كه غرض از خواست دل خواست دل صنوبرى باشد اگر چه همان طورى كه گفتيم اصطلاحا و بطور سمبليك به همين قلبى كه در سينه است نسبت داده شده باشد أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ.
در معناى قلب در كتاب «المنجد» چنين آمده: قلب به معناى عضو صنوبرى كه در طرف چپ سينه قرار دارد ميباشد و آنرا از آن جهت قلب گويند كه داراى انقلاب است و در گردش و حالى بحالى مىشود- معانى مشابه و مترادف آن فواد و عقل و لب و محض هر چيز است.
و در كتاب «مفردات راغب» چنين آمده كه قلب مربوط به چيزهائى است كه به روح نسبت