التي وهبت لله و عوقدت على طاعة الله.» (كجاست آن عقولى كه با چراغهاى هدايت روشن شدهاند و كجاست آن چشمانى كه به كانون نور تقوى مىنگرند و كجاست آن دلهائى كه خود را به خدا بخشيدهاند و به اطاعت خداوندى بسته شدهاند.) قسم سوم- سلب اوصاف مادى و جسمانى و هر گونه وابستگيها و احتياجات و محدوديتها، از ذات اقدس ربوبى است. در كتاب نهج البلاغه اين گونه توصيفات سلبى فراوان است. اهميتى كه امير المؤمنين عليه السلام به اوصاف سلبى مىدهد، ناشى از يك مسئله ضرورى است كه عبارتست از متوجه ساختن افكار مردم باين حقيقت كه براى دريافت صحيحى از خدا بايد همه مفاهيم و اندازهگيريها و الگوهائى كه آدمى بوسيله ارتباط با طبيعت عينى در ذهن خود منعكس مىنمايد كنار گذاشت و از صورتگرى با نمودهاى گوناگون جهان طبيعى براى تصويرى بعنوان خدا اجتناب كرد، زيرا:
گفته شده است كه توصيفات سلبى مانند اين كه حقيقتى وجود دارد، نه شكلى وجود دارد، نه وزنى نه رنگى دارد و نه هيچ كيفيتى، نه محسوس است، نه قابل تصورات معمولى... براى شناخت آن حقيقت هيچ فايدهاى ندارد و اين گونه حقيقت مانند وجود مطلق در فلسفه هگل و امثال او است كه با سلب هر گونه خصوصيات و تعنيات از آن وجود، يك مفهومى بتجريدى محض را مطرح ميكند. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا اولا دلايل روشنى واقعيت وجود خدا را اثبات ميكند كه با قطع نظر از مناقشات لفظى و حرفهاى همواره عقول سليم را قانع ساخته است. بوسيله آن دلايل واقعيتى بعنوان خدا براى عقول انسانها مطرح شده است، ولى از آن جهت كه اين واقعيت ما فوق مختصات جسمانى عالم طبيعت است، لذا براى دريافت آن، لازم است كه افكار را متوجه عظمت آن دريافت شده نموده با نفى اوصاف جسمانى و ساير محدوديتها، افكار را براى دريافت منطقى آن موجود راهنمائى كرد. اين روش ايجاب و سلب با اثبات و نفى در واقعياتى مانند عدالت نيز جريان دارد. بدين ترتيب كه نخست يك تعريف و توصيف اجمالى از عدالت مطرح مىگردد،