زيبائى و لذت عشق بدون ورود به جاذبه معشوق محال است. هيچ رابطهاى براى انس با خداوند متعال جز برخوردارى از اوصاف عاليه انسانى كه نمونههائى از اوصاف خداوندى مىباشند، وجود ندارد. در حقيقت وقتى كه مىگوئيم: انسان بايد با خدا انس بگيرد، يعنى انسان بايد عادل باشد. صادق و راستگو و راستكار باشد. بردبار و حق بين و ناظر بر اعمال خويشتن و ايفا كننده به تعهدها باشد. علم و جهان بينى را جزء «حيات معقول» براى تلاش تا آخرين لحظات زندگى بداند.
با توجه كافى به اين مبناى رابطه انس است كه پوچ بودن پندار بعضى از متفكران مغرب زمينى كه مىگويد: «تكيه بر خدا دليل ناتوانى است، بخوبى آشكار مىگردد، اينان نه خدا را بطور صحيح دريافتهاند و نه عظمت انسانى را مىشناسند. اينان نمىفهمند يا نمىخواهند بفهمند كه خدا مانند آن كانون نور و جاذبه است كه اشعههاى آن، نيروها و ابعاد والاى انسانى را روشن مىسازد و با فعليت رسيدن آنها در منطقه جاذبيت الهى پيش مىرود و با او انس و الفت مىگيرد.
پس انس با خدا يعنى به فعليت رسيدن امتيازات عالى انسانى مانند علم و قدرت و عدل و صدق و احساس تعهد كه همه آنها عامل جذب شدن به كمال مىباشند. آنانكه در اين دنيا در جستجوى انس و الفت با خدا نيستند، همان كسانى هستند كه اگر از آنان بپرسيد آيا شما با «حيات معقول» كه زندگى شما و هدف آنرا از روى منطق واقعى مىتواند تفسير كند، انس و الفت داريد پاسخى براى شما جز اين نخواهند داد كه كجاست آن تيمارستانى كه بدون معالجه كامل ترا رها كرده است كه امروز بيائى و سؤالى از ما كنى كه زندگى انتخاب شده ما را مشكوك جلوه بدهى اينان هرگز نمىتوانند بفكر امكان انس با موجودى برتر از جماد و نبات و حيوان و انسانهائى مانند خودشان بيفتند، زيرا هرگز در باره خودشان نينديشيدهاند، تا بفهمند كه آشناى قابل انس و الفت آن خود كيست و بيگانه از آن خود كدام است. اين يك قاعده كلى است كه هر اندازه شخصيت (خود) رشد پيدا ميكند، قوه دافعه پستىها و رذالتها و مردم پست و رذل او را از خود دفع نموده و بيگانگى خود را براى شخصيت رشد يافته، بيشتر اثبات ميكنند. چنانكه جاذبه عظمتها و كمالات و انسانهاى با عظمت و كمال او را بيشتر بخود جذب مىنمايند. يك قاعده كلى ديگر اين است كه انسان موجودى است كه نمىتواند از پستىها و رذالتها بريده و عمرى را از عظمتها و كمالات انسانى مهجور و دور زندگى كند. زيرا اگر اين بريدن از پستىها روى آگاهى و نفرت از آنها بوده باشد، خود كاشف از آن است كه جاذبيت عظمتها و كمالات او را بسوى خود تحريك ميكند و مىكشاند. حافظ كه مىگويد:
بريدگى او را از پستىها و رذالتها و مردم پست و رذل بخوبى نشان مىدهد، لذا در صدد قرار گرفتن در جاذبه عظمتها و كمالات و انسانهاى رشد يافته بر آمده و مىگويد: