آدمى در عالم خاكى نمىيايد بدست
عالمى ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمى
عالمى ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمى
عالمى ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمى
اهل كام و ناز را در كوى رندى راه نيست
رهروى بايد جهانسوزى نه خامى بيغمى
رهروى بايد جهانسوزى نه خامى بيغمى
رهروى بايد جهانسوزى نه خامى بيغمى
حمله ديگر بميرم از بشر
از ملك هم بايدم جستن ز جو
بار ديگر از ملك پران شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم انا اليه راجعون
تا بر آرم چون ملائك بال و پر
كل شيء هالك الا وجهه
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
گويدم انا اليه راجعون
گويدم انا اليه راجعون
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندى دهم
كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى
كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى
كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى
هر نفس نو مىشود دنيا و ما
عمر همچون جوى نو نو مىرسد
مستمرى مىنمايد در جسد
بيخبر از نو شدن اندر بقا
مستمرى مىنمايد در جسد
مستمرى مىنمايد در جسد
نداند بجز ذات پروردگار
كه فردا چه بازى كند روزگار
كه فردا چه بازى كند روزگار
كه فردا چه بازى كند روزگار