سيّد رضى داراى صفات برجسته و خصال پسنديده و سجاياى اخلاقى و روحى بس بزرگ بوده است. شجاعت و شهامت و همت والا و صراحت لهجه و پاكى طينت و انسان دوستى او ضرب المثل بوده، به طورى كه تمام همعصرانش او را به اين اوصاف برازنده مىشناختند.از مادرى بزرگوار و پدرى عاليقدر و برادرى نامدار و دانشمند و نياكانى آزاد منش و دلاور و رزمنده، درس عفاف، بلند نظرى، پاكى، دليرى، وفادارى، و صفات ممتاز بشرى را به ارث برده و آموخته بود. او حتى خليفه بزرگ عباسى «القادر بالله» را كه امپراتور دنياى اسلام بود به هيچ مىگرفت، و چون طبق معمول عصر همه او را «امير المؤمنين» مىخواندند، در قصيده مشهورى كه اغلب مورخين سنى و شيعى نقل كردهاند، خطاب به وى مىگويد: «بدان امير المؤمنين كه هنگام افتخار، ميان ما دو نفر جز «خلافت» كه تو طوق آن را به گردن دارى و من از آن بى بهرهام تفاوتى نيست» و چون قصيده وى با اين ابيات بلند و سرشار از شهامت و مردانگى و بزرگوارى به نظر خليفه مغرور عباسى رسيد، جز اين كه بگويد «على رغم شريف» نتوانست واكنش ديگرى نشان دهد. سيّد رضى در قصيده تاريخى ديگرى كه آن را نيز مورخان عامه با آب و تاب فراوان نقل كرده و حتى به آن ايراد گرفتهاند از اين كه در ديار دشمنان يعنى قلمرو بنى عباس به سر مىبرد و در مصر خليفه علوى حكومت مىكند شكايت نموده و مىگويد: «آيا اين ذلت و خوارى نيست كه من در سر زمين دشمنان به سر مىبرم و حال آن كه در مصر خليفه علوى حكومت مىكند» اين قصيده مايه دردسر زيادى براى او شد، و هر چه پدرش به دستور خليفه از وى خواست تا به ديدن خليفه برود و از اين شكايت عذر بخواهد نپذيرفت، و همين نيز موجب شد كه از مناصبش عزل گردد. او مناصب خود را از دست داد ولى تن به حقارت و ذلت نداد، و از گفته و عقيدهاش باز نگشت.