روح بزرگ سيّد رضى - یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد تقی جعفری؛ همکاران: حسن حسن زاده آملی، محمد تقی فلسفی، سید علی خامنه‏ای، عباسعلی عمید زنجانی، زین العابدین قربانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ديگران تصور كنند چشم داشتى دارد، از ارسال آن خوددارى كرد، اما امروز ما آن را در ديوان وى مى‏بينيم.

عموم دانشمندان شعر شناس اعم از شيعه و سنى و معاصرين او و ادباى بعدى وى را «سر آمد شعراى قريش» دانسته‏اند، با اين كه در ميان شعراى قريش استادان برازنده كم نبوده‏اند، و همين كافى است كه ما جايگاه سيّد رضى مؤلف نهج البلاغه را علاوه بر مقامات علمى و عملى، در شعر و شاعرى نيز درك كنيم.

روح بزرگ سيّد رضى

سيّد رضى داراى صفات برجسته و خصال پسنديده و سجاياى اخلاقى و روحى بس بزرگ بوده است. شجاعت و شهامت و همت والا و صراحت لهجه و پاكى طينت و انسان دوستى او ضرب المثل بوده، به طورى كه تمام همعصرانش او را به اين اوصاف برازنده مى‏شناختند.

از مادرى بزرگوار و پدرى عاليقدر و برادرى نامدار و دانشمند و نياكانى آزاد منش و دلاور و رزمنده، درس عفاف، بلند نظرى، پاكى، دليرى، وفادارى، و صفات ممتاز بشرى را به ارث برده و آموخته بود. او حتى خليفه بزرگ عباسى «القادر بالله» را كه امپراتور دنياى اسلام بود به هيچ مى‏گرفت، و چون طبق معمول عصر همه او را «امير المؤمنين» مى‏خواندند، در قصيده مشهورى كه اغلب مورخين سنى و شيعى نقل كرده‏اند، خطاب به وى مى‏گويد: «بدان امير المؤمنين كه هنگام افتخار، ميان ما دو نفر جز «خلافت» كه تو طوق آن را به گردن دارى و من از آن بى بهره‏ام تفاوتى نيست» و چون قصيده وى با اين ابيات بلند و سرشار از شهامت و مردانگى و بزرگوارى به نظر خليفه مغرور عباسى رسيد، جز اين كه بگويد «على رغم شريف» نتوانست واكنش ديگرى نشان دهد. سيّد رضى در قصيده تاريخى ديگرى كه آن را نيز مورخان عامه با آب و تاب فراوان نقل كرده و حتى به آن ايراد گرفته‏اند از اين كه در ديار دشمنان يعنى قلمرو بنى عباس به سر مى‏برد و در مصر خليفه علوى حكومت مى‏كند شكايت نموده و مى‏گويد: «آيا اين ذلت و خوارى نيست كه من در سر زمين دشمنان به سر مى‏برم و حال آن كه در مصر خليفه علوى حكومت مى‏كند» اين قصيده مايه دردسر زيادى براى او شد، و هر چه پدرش به دستور خليفه از وى خواست تا به ديدن خليفه برود و از اين شكايت عذر بخواهد نپذيرفت، و همين نيز موجب شد كه از مناصبش عزل گردد. او مناصب خود را از دست داد ولى تن به حقارت و ذلت نداد، و از گفته و عقيده‏اش باز نگشت.

/ 332