خليفه در سوگ كنيزك جان مى‏سپارد - یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد تقی جعفری؛ همکاران: حسن حسن زاده آملی، محمد تقی فلسفی، سید علی خامنه‏ای، عباسعلی عمید زنجانی، زین العابدین قربانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مى‏كردند و به وسيله آن داراى همه نوع اختيارات مى‏شدند.

گاه هم اين كنيزان را براى جاسوسى به حرمسرا مى‏فرستادند. مأمون دسته‏اى از اين كنيزان جاسوس را به حرمسراهاى مختلف روانه كرده بود، همين كه اين كنيزان داراى فرزند مى‏شدند طبعا نفوذشان بيشتر مى‏شد. چنانكه خيزران مادر هارون پس از آنكه فرزند يافت فرمانرواى ممالك اسلامى شد».

خليفه در سوگ كنيزك جان مى‏سپارد

جرجى زيدان در باره‏ى يزيد بن عبد الملك مى‏نويسد: «از خلفاى هرزه اموى يزيد بن عبد الملك است كه در سال 105 درگذشت و او را خليفه هرزه مى‏خواندند. يزيد بعد از عمر بن عبد العزيز خليفه شد و به راهى بر خلاف وى رهسپار شد، از ميان زنان حرمسرا به دو كنيزك يكى سلامه و ديگر حبابه متوجه شد و تمام اوقات خود را با آنان مى‏گذرانيد. روزى حبابه اين شعر را براى وى خواند.

ترجمه شعر: «ميان استخوان‏هاى سينه و گلو آتش عشق چنان افروخته شده كه با هيچ چيز آرام نمى‏گيرد و خنك نمى‏شود».

يزيد از شنيدن اين شعر چنان به هيجان آمد كه فريادكنان به خيال پرواز افتاد، حبابه گفت نكن، ما به تو كار داريم اى امير مؤمنان، يزيد گفت نه، نه به خدا سوگند الآن پرواز مى‏كنم، حبابه گفت: مملكت را به دست كه سپارى «يزيد دست حبابه را بوسيده گفت: ملت اسلام و مملكت اسلام را به تو تفويض مى‏كنم».

روزى يزيد با حبابه براى گردش به اطراف رود اردن حركت كرد و همين كه در بزم باده‏گسارى نشستند و هر دو از باده ناب سرمست شدند يزيد از روى مستى حبه انگورى به طرف حبابه پرت كرد، دانه انگور در گلوى حبابه ماند و او را خفه كرد. يزيد سه روز تمام لاشه حبابه را بغل گرفته مى‏بوسيد و گريه ميكرد.

سرانجام به اصرار آن جسد گنديده را پس از سه روز از يزيد جدا كرده به خاك سپردند.

يزيد با اندوه بسيار به كاخ خود بازگشت و شبى صداى كنيزكى را شنيد كه به مناسبت مرگ حبابه اين شعر را مى‏خواند: ترجمه شعر: «چگونه از اندوه جان نسپارم كه جاى عزيزم را خالى مى‏بينم».

/ 332