تمثيل را كه در فن بلاغت مقام رفيعى است نيز استادانه و ماهرانه بكار مىگيرد، گاهى خود مثل مىزند و زمانى از ديگران مىآورد، از آيات قرآنى گرفته تا اشعار شعرا، يا امثله سائر.مىخواهد كلام را رنگين كند، و به معنى تجسم دهد، شاهد بياورد و در ديد چشمهاى كمنور در آيد و قلوب تاريك را روشن كند و از بيانش نتيجه گيرد. بعنوان نمونه چند سطر از خطبه سوم را مىآوريم و اين مثل ساخته خود على است: فسيّرها فى حوزة خشناء، يغلظ كلامها و يخشن مسّها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبة، ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم... (آن گاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت با مردى شد كه سخنش درشت بود و حضورش محنت زا. بسيار اشتباه مىكرد و عذر آنرا مىخواست، چنين طبعى مانند كسى است كه بر شتر سركش و چموش سوار باشد، كه اگر بخواهد مهارش را بطرف خود كشد، بينيش پاره مىشود و اگر از او بگذرد براه هلاكش مىكشاند).با اين مثال وضع شخصى را نشان مىدهد كه در تله گير كرده، نه پاى قرار دارد و نه راه فرار.و در همين خطبه بيتى از اعشى را آورده و به آن تمثل جسته تا مطلب خود را قوت بخشد و از اين قبيل امثله در طى خطب زياد است.در نود مورد آيات قرآن را تضمين كرده و به سخن خود جلال بخشيده است، مانند آيه سى سوره يونس در خطبه 222.در اينجا قصد داشتيم مقاله را به پايان برسانيم، كه از حد متعارف خارج نشود، و چون در جستجوى نقل شاهدى براى استعمال آيات بوديم، و بدون اراده كتاب نهج البلاغه را گشوديم، خطبه مذكور بنظر رسيد و قرائت آن كه بقصد پيدا كردن آيه بود، چنان نويسنده را تحت تأثير قرار داد (با اين كه بارها آنرا خوانده است) كه دريغم آمد مقاله را بدون (حسن مقطع) ختم كند، ناگزير چند سطرى از آغاز و انجام آن نقل و تمام ترجمه را تقديم مىدارد تا بدانند وقتى مىگوئيم: على بزرگترين خطيب تاريخ، بىجهت نيست، و راه اغراق نپيمودهايم. او در اين خطبه چنان دنيا و قبر و مسير انسان را توصيف كرده، كه آدمى خود را در تمام مراحلى كه او مىگويد حاضر مىبيند، و گويى خود اين سفر را آغاز و انجام داده، يا در حال سير اين سفر است. قرائتش، استماعش، اعصاب را مىلرزاند، انسان را از دنيا بيزار مىكند. آدمى را به جايى مىبرد كه خواهد رفت، قبل از اين كه رفته باشد. گويى فيلمى است كه از جلو شما رد مىشود، بقدرى بيان على در اينجا قوى