«وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ- و اگر حق با آنها باشد مىآيند و به حكم گردن مىنهند.»
[50] و اين نوع رفتار گونهاى از فرمانبردارى مصلحتى و ايمان منفعتى است كه در اسلام مردود است. امّا انگيزه چنين ايمانى چيست؟
«أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ- آيا در دلهايشان مرضى است يا در ترديد هستند يا بيم آن دارند كه خدا و پيامبرش بر آنها ستم كنند؟ نه، آنان خود ستم پيشگانند.»
كسانى كه از بازگشت به فرمانبردارى از خدا و حكم پيامبر مىهراسند يكى از گروههايى هستند كه صفاتشان در زير مىآيد:
كسانى كه براى استكبار و بزرگى فروشى در زمين و سر پيچى از فرماندهى شرعى پيامبر با رهبرى او مخالفت مىكنند. بنى اميّه و جز آنها، از تيرههاى قريش بر محمد (ص)- يعنى فرماندهى شرعى- حسد مىبردند زيرا او از خاندان بنى هاشم بود كه آقايى و برترى خود را بر ديگر خاندانها اثبات كرده بود، و همين امر آنها را به حسد ورزى با اين خاندان برانگيخت، و سپس بر رسالت و فرماندهى نتيجه شده از آن رشك ورزيدند.
و اين نوعى از بيماريهاى قلب است كه صاحبش به گرفتن موضع گريز و تنفّر ضد هر كس كه به اخلاق و رفتار والا و پاكيزه آراسته است، مىشتابد تنها براى آن كه وى مردم را به دور محور وجود خود گرد آورده و بر او برترى يافته است.
حالت شكّى بر دل بعضى چيره مىشود و او شخصيّتى نگران و مضطرب مىگردد كه در هر چيزى شكّ مىكند و به همين گونه در رهبرى رسالتى نيز به سبب شكّ اصلى خود در دين شكّ و ترديد مىكند.