ياران خويش فرمود تا چنان كنند، ثقيفيان مىپنداشتند اگر بدان سنگهاى بىزبان توهين كنند خشكسالى و بلا بر سر آنان خواهد تاخت و اين به سبب تبليغات فشرده سلطهگرايانهاى بود كه شادخوارانى كه به نام آن بتها بر ساده دلان حكم مىراندند، به راه انداخته بودند.
و امروز مىبينيم كه بعضى ملتها بتهايى بشرى را تقديس مىكنند، و مىپندارند كه آنها مصدر آرامش و آسايشند، برخى مىگويند: «خدا شاه را عزّت دهد» و برخى مىگويند «خدا شيوخ را عزّت دهد» يا «خدا، شاه، ميهن» به جاى توجّه به خدا، و دعا براى مؤمنان، وانگهى شاه و رئيس و فرمانروا كيست كه ما باور كنيم اوست كه اساس هر خير و بركتى است؟! آرى، در واقع منفى گرايى مردم همان بيرون كشيدن خود از پهنه سياست است، و همين است كه محيطهاى مناسب را براى رشد رژيمهاى فاسد و باد افكندن طاغوت در پوست خود ساخته است.
«وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً- و مالك مرگ و زندگى و رستاخيز نيستند.»
شايد مقصود از خدايانى كه قرآن در گفته خود ياد كرده «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً- سواى او خدايانى گرفتند» رموز و مظاهر اجتماعى مورد پرستشى سواى خداست، نه بتهاى سنگى، زيرا بت را مرگ و زندگى نيست و اين دو امر از طبيعت انسان است.
نشور، همان رستاخيز پس از مرگ است، و چگونه كسى كه اختيار اين امر را براى خود ندارد مورد پرستش قرار مىگيرد؟
[4] «وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً- و كافران گفتند كه اين جز دروغى كه خود بافته است و گروهى ديگر او را بر آن يارى دادهاند، هيچ نيست. حقّا آنچه مىگويند ستم و باطل است.»
از لحاظ لغوى افك به معنى دروغ است و افتراء ساختن دروغ بىپايه