اكبر اردستاني ، برادر شهيد
روزي برادرم حاج مصطفي اردستاني به منزل ما آمد ، پسرم احسان كه علاقة زيادي به عمويش داشت ، رفت و روي پايش نشست كمي با او بازي كرد من مشغول كاري بودم كه بر حسب اتفاق ، نگاهم به آنها افتاد ، ديدم كه شهيد اردستاني در گوش احسان چيزي گفت صداي پسرم بلافاصله بلند شد
- اول امام علي ع ، دوم امام حسن ع ، سوم
صداي احسنت ، احسنت حاج مصطفي همراه با لبخند شيريني كه همواره بر لب داشت ، بلند شد و گفت
-آفرين عموجان ! چون دوازده امام را خوب بلدي جايزةخوبي پيش من داري
چند روزي از اين ماجرا گذشت روزي برادرم به منزل ما آمد و احسان را صدا زد چهار قطعه اسكناس هزار توماني در دست او گذاشت و گفت
- احسان جان ! اين جايزهاي است كه به تو قول داده بودم
براي اينكه از اين كار او ممانعت كنم ، گفتم
- داداش ! اسامي دوازده امام جزء درس احسان است ، كار مهمي نكرده كه به خاطرش جايزه بگيرد
او كه كارش هدفمند و علاقهاش به ائمه اطهار زياد بود ، گفت
- اكبر جان ! عيب ندارد ، با اين كار ، او تشويق ميشود و به مسائل ديني علاقه پيدا ميكند