ستوان علي رحيميان
زماني كه تيمسار اردستاني معاونت عمليات نيروي هوايي را به عهده داشتند ، مسئول دفتر ايشان بودم
روزي در دفتر عمليات مشغول انجام كاري بودم ، زنگ تلفن به صدا در آمد گوشي را برداشتم آن سوي خط ، تيمسار حبيب بقايي فرمانده فعلي نيروي هوايي كه در آن زمان فرماندهي پايگاه چهارم شكاري دزفول را به عهده داشتند بود پس از سلام و احوالپرسي ، پرسيدند
- جاج مصطفي تشريف دارند ؟
عرض كردم
-خير تيمسار ! براي انجام كاري ، بيرون رفتهاند امري داريد بفرماييد !
- جناب رحيميان ! خدمت حاج مصطفي سلام برسانيد در ضمن يك بيت شعر قرائت ميكنم آن را يادداشت كنيد و زير شيشة ميز ايشان بگذاريد
پس از قطع مكالمه ، همان كاري كه تيمسار بقايي خواسته بود ، انجام دادم ساعتي گذشت ، تيمسار اردستاني از راه رسيدند و پشت ميز كارشان نشستند هنوز چند لحظه بيش از ورودشان به اتاق نگذشته بود كه با فشردن دكمة آيفون آوابر مرا فرا خواندند داخل اتاق رفتم تبسمي كرد و گفت
- اين بيت شعر ، دست خط شماست ! چرا آن را اينجا گذاشتهايد ؟
گفتم
- قربان ! تيمسار بقايي سلام رساندند و در ضمن از من خواستند كه اين بيت شعر را زير شيشة ميز شما بگذارم
خنديد و از من خواست تا روي صندلي بنشينم سپس تأملي كرد و گفت
- صبر كن تا پاسخش را بنويسم اگر دوباره تماس گرفت ، برايش بخوان !