شيران روز و زاهدان شب - اعجوبه قرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اعجوبه قرن - نسخه متنی

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شيران روز و زاهدان شب

سرتيپ خلبان علي محمد نادري

سال 1364 ، در پايگاه تبريز مسئوليت گرداني را به عهده داشتم و در همان سال براي پذيرش معاونت عمليات پايگاه پنجم از سوي شهيد بابايي و اردستاني فرا خوانده شدم همزمان با رفتنم به پايگاه اميديه ؛ رزمندگان اسلام در تدارك حمله به بندر فاو بودند ما نيز بايستي براي پشتيباني آنان خود را مهيا مي‌كرديم عصر پنجشنبه بود و هفتة پر مشغله‌اي را گذرانده بوديم در آن زمان ، شهيد بابايي معاونت عمليات نيروي هوايي و حاج مصطفي اردستاني جانشين وي بود شهيد اردستاني ، رو به عباس كرد و گفت

- عباس ! اگر موافق باشي امشب بريم و حالي پيدا كنيم

شهيد بابايي نيز موافقت كرد من كه از موضوع بي اطلاع بودم ، پرسيدم

- مي‌شه بگيد موضوع چيه ؟

حاج مصطفي رو به من كرد و گفت شما را هم با خود مي‌بريم الآن نمي‌گم ، خودت متوجه خواهي شد

با غروب آفتاب ، شام مختصري خورديم و آماده حركت شديم آنان چراغ فانوسي را از قبل تهيه كرده بودند ابتدا تصور مي كردم مقصد ، خانة‌دوست ويا آشنايي باشد ، ولي همراه بردن چراغ فانوس براي سؤال برانگيز بود يك بار مقصد را پرسيده بودم و از پرسش مجدد امتناع كردم سوار ماشين شديم و جادة ماهشهر را در پيش گرفتيم با پشت سر گذاشتن ماهشهر ، به طرف بوشهر ادامة مسير داديم و مسافتي را پيموديم اندكي بعد ، از جادة‌آسفالته خارج شديم و جادة خاكي را انتخاب كرديم

فصل زمستان بود و باران زيادي آمده بود جاده بسيار لغزنده بود و حركتمان را مشكل مي‌نمود به هر طريق ممكن ، خود را به مقصد كه امامزاده‌اي بود رسانديم امامزاده‌اي دور افتاده ، با بارگاهي گلي و قديمي جلو آن آبگيري بود كه مملو از آب باران شده بود فانوس را روشن كرديم و كنار آبگير وضو ساختيم هوا خيلي سرد بود داخل امامزاده رفتيم فريضه نماز را بجا آورديم و در گوشه‌اي نشستيم ابتدا شهيد بابايي با صداي حزينش دعاي ملكوتي كميل را آغاز كرد با شروع دعا ، گويي بغض حاج مصطفي تركيد و صداي ناله‌اش بلند شد و اكنون نوبت به حاج مصطفي رسيده بود او با صداي رسا و دلنشين مظلوميتهاي علي ع را يادآور مي‌شد و

آن شب ، حركت زيبا و علي‌گونة آنان در آن نقطة تاريك و دورافتاده مرا در انديشه‌اي عميق فرو برده بود ناخودآگاه به ياد مولاي متقيان علي ع افتادم كه در دل شب در ميان نخلستانهاي مدينه با خداي خود مشغول راز و نياز مي‌شد حال و هواي عجيبي پيدا كرده بودم حالتي كه هرگز در طول زندگي‌ام به آن دست نيافته بودم آري آنان مصداق بارز شيران روز و زاهدان شب بودند هنگام روز ، لحظه‌اي درنگ را در مبارزه با خصم جايز نمي‌دانستند چون شير مي‌غريدند و لرزه بر اندام دشمن زبون مي‌انداختند و آن‌گاه كه از مأموريتهاي جنگي روزانه فارغ مي‌شدند در دل شب ، با خداي خود خلوت مي كردند و به تهذيب نفس همت مي‌گماردند

/ 109